Translate

۱۳۹۴ دی ۴, جمعه

ده فرمان موسی


 « من‌ هستم‌ یهوه‌، خدای‌ تو، كه‌ تو را از زمین‌مصر و از خانۀ غلامی‌ بیرون‌ آوردم‌. 
 تو را خدایان‌ دیگر غیر از من‌ نباشد. 
 « صورتی‌ تراشیده‌ و هیچ‌ تمثالی‌ از آنچه‌ بالا در آسمان‌ است‌، و از آنچه‌ پایین‌ در زمین‌ است‌، و از آنچه‌ در آب‌ زیر زمین‌ است‌، برای‌ خود مساز. 
 نزد آنها سجده‌ مكن‌، و آنها را عبادت‌ منما، زیرا من‌ كه‌ یهوه‌، خدای‌ تو می‌باشم‌، خدای‌ غیور هستم‌، كه‌ انتقام‌ گناه‌ پدران‌ را از پسران‌ تا پشت‌ سوم‌ و چهارم‌ از آنانی‌ كه‌ مرا دشمن‌ دارند می‌گیرم‌. 
 و تا هزار پشت‌ بر آنانی‌ كه‌ مرا دوست‌ دارند و احكام‌ مرا نگاه‌ دارند، رحمت‌ می‌كنم‌. 
 « نام‌ یهوه‌، خدای‌ خود را به‌ باطل‌ مبر، زیرا خداوند كسی‌ را كه‌ اسم‌ او را به‌ باطل‌ بَرَد، بی‌گناه‌ نخواهد شمرد. 
 « روز سَبَّت‌ را یاد كن‌ تا آن‌ را تقدیس‌ نمایی‌. 
 شش‌ روز مشغول‌ باش‌ و همۀ كارهای‌ خود را بجا آور. 
10  اما روز هفتمین‌، سَبَّتِ یهوه‌، خدای‌ توست‌. در آن‌ هیچ‌ كار مكن‌، تو و پسرت‌ و دخترت‌ و غلامت‌ و كنیزت‌ و بهیمه‌ات‌ و مهمان‌ تو كه‌ درون‌ دروازه‌های‌ تو باشد. 
11  زیرا كه‌ در شش‌ روز، خداوند آسمان‌ و زمین‌ و دریا و آنچه‌ را كه‌ در آنهاست‌ بساخت‌، و در روز هفتم‌ آرام‌ فرمود. از این‌ سبب‌ خداوند روز هفتم‌ را مبارك‌ خوانده‌، آن‌ را تقدیس‌ نمود. 
12  پدر و مادر خود را احترام‌ نما، تا روزهای‌تو در زمینی‌ كه‌ یهوه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌بخشد، دراز شود. 
13  « قتل‌ مكن‌. 
14  « زنا مكن‌. 
15  « دزدی‌ مكن‌. 
16  « بر همسایۀ خود شهادت‌ دروغ‌ مده‌. 
17  «به‌ خانۀ همسایۀ خود طمع‌ مورز، و به‌ زن‌ همسایه‌ات‌ و غلامش‌ و كنیزش‌ و گاوش‌ و الاغش‌ و به‌ هیچ‌ چیزی‌ كه‌ از آن‌ همسایۀ تو باشد، طمع‌ مكن‌.» 

۱۳۹۴ آذر ۸, یکشنبه


فيليپيان2

 که چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنیمت نشمرد، 
 لیکن خود را خالی کرده، صورت غلام را پذیرفت و در شباهت مردمان شد؛ 
 و چون در شکل انسان یافت شد، خویشتن را فروتن ساخت و تا به موت بلکه تا به موت صلیب مطیع گردید. 
 از این جهت خدا نیز او را بغایت سرافراز نمود و نامی را که فوق از جمیع نامها است، بدو بخشید. 
10  تا به نام عیسی هر زانویی از آنچه در آسمان و بر زمین و زیر زمین است خم شود، 
11  و هر زبانی اقرار کند که عیسی مسیح، خداوند است برای تمجید خدای پدر.

۱۳۹۴ مرداد ۷, چهارشنبه


این مطلب برای بسیاری سؤال‌برانگیز است که چرا تأکید مسیحیت بر این است که باید همۀ انسان‌ها به مسیح ایمان آورند. آن‌ها می‌گویند: «مگر ایمان به خدا کافی نیست؟ همچنین عیسی مسیح دو هزار سال پیش بر روی زمین آمد، پیغام او چه ربطی به زندگی امروز دارد؟»
جواب کتاب‌مقدس این است که ایمان به خدا کافی نیست! خود مسیح می‌فرماید: «به خدا ایمان داشته باشید، به من نیز ایمان داشته باشید» (انجیل یوحنا ۱۴:‏۱). چرا؟ از یک لحاظ می‌شود گفت که اعتقاد به خدا یک چیز مثبت است، اما کتاب‌مقدس
می‌فرماید: «تو ایمان داری که خدا یکی است. نیکو می‌کنی! حتی دیوها نیز اینگونه ایمان دارند و از ترس به‌ خود می‌لرزند!» (یعقوب ۲:‏۱۹). کتاب‌مقدس تعلیم می‌دهد که به‌خاطر گناه، همه از خدا جدا شده‌اند و هیچ تماسی با خدا ندارند: «هان دست خداوند کوتاه نیست تا نرهاند و گوش او سنگین نی تا نشنود. لیکن خطایای شما در میان شما و خدای شما حایل شده است و گناهان شما روی او را از شما پوشانیده است تا نشنود» (اشعیا ‏‏‏‏‏۵۹:‏۱ و ‏۲). بنابراین با اعتقاد داشتن به خدا هیچ سودی عاید ما نمی‌شود مگر اینکه این دیوار گناه برداشته شود و از طریق یک رابطۀ زنده خدا را بشناسیم.
کاملاً روشن است که ما نمی‌توانیم خدا را بشناسیم مگر اینکه خدا طبق اراده‌اش خود را بر ما آشکار سازد. ولی خبر خوش کتاب‌مقدس این است که خدا به‌وسیلۀ عیسی مسیح همین کار را انجام داده است. خدا خود را به‌طرق مختلف به بشر شناسانیده است ولی مکاشفۀ کامل خدا عبارت است از تجلی او در شخصیت عیسای مسیح. خدا خود را در عیسای مسیح که در انجیل "صورت خدای نادیده" خوانده شد به‌طور کامل ظاهر ساخت (کولسیان ‏۱:‏۱۵) و شکل انسان به‌خود گرفت.
مسیح به‌ دو دلیل مهم با دیگران فرق دارد. دلیل اول، به ذات او و دلیل دوم به کارش مربوط می‌شود. پس باید پرسید، مسیح کیست و برای ما چه کار کرده است؟ در انجیل یوحنا فصل اول، سه لقب به مسیح اختصاص داده شده است. که آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

۱- کلام خدا

«در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود» (آیه ۱). پس مسیح از ازل وجود داشته است. در سِفر پیدایش فصل اول که دربارۀ آفرینش است می‌گوید: «خدا گفت ... بشود و ... شد»، در واقع تأیید این حقیقت است زیرا یوحنا اضافه می‌کند: «همه چیز به‌واسطۀ او پدید آمد و از هر آنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت» (آیه ۳). حالا شگفت‌انگیزترین حقیقت این است که همین «کلام، انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید» (آیه ۱۴). مسیح، کلام مجسم‌شدۀ خداست و همین کلام ابدی خدا در رحم مریم لباس بشری پوشید و به‌صورت عیسی مسیح ظاهر شد.
کلام چیست؟ کلام آن حرفی است که از دهان ما صادر می‌شود. پس عیسی مسیح، کلام خدا است که از ذات خدا صادر شده است. کلام شخصیت، احساسات و منظور گوینده را نمایان می‌سازد. به‌قول معروف، تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. مسیح، کلام خدا، شخصیت و اخلاق و صفات خدا را به ما ظاهر کرد. بنابراین وقتی انجیل می‌فرماید که مسیح کلام خداست، منظورش فقط سخنان مسیح نیست بلکه موضوع این است که تمام وجود مسیح آن کلام می‌باشد و خدای پدر از تمام وجود این شخص با ما سخن می‌گوید. «در گذشته، خدا بارها و از راه‌های گوناگون به‌واسطۀ پیامبران با پدران ما سخن گفت، اما در این زمان‌های آخر به‌‌واسطۀ پسر خود با ما سخن گفته است» (عبرانیان ۱:‏۱ و ۲).

۲- پسر خدا

قسمت دوم آیه ۱۴ می‌فرماید: «و ما بر جلال او نگریستیم‏، جلالی در خور آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی». این اصطلاح مفهوم روحانی دارد و نه جسمانی و نشان می‌دهد که عیسی مسیح می‌تواند واقعاً ذات و ماهیت خدا را برای بشر ظاهر سازد و مظهر کامل او باشد. فقط پسر خدا می‌تواند خصوصیات و صفات واقعی پدر آسمانی را به بشر نشان دهد. «هیچ کس هرگز خدا را ندیده است. اما آن خدای یگانه (یا پسر یگانه) که در بر پدر است، همان او را شناسانید» (آیه ۱۸). پس مسیح به‌دنیا آمد تا خدای پدر را به ما بشناساند.
البته فرق مسیح با دیگران این است که او دارای دو جنبه بود یعنی الوهیت و انسانیت. او یک انسان واقعی بود و همانند یک انسان غذا می‌خورد، می‌خوابید و حتی وسوسه می‌شد اما در عین حال بدون گناه بود. ولی او جنبه الهی هم داشت و با خدا یکی بود. ظهور مسیح در دنیا در واقع آمدن خدا در میان بشر بود و نام "عمانوئیل" یا "خدا با ما" که به مسیح داده شد این حقیقت را آشکار می‌سازد. «زیرا الوهیت و همۀ کمالش به‌صورت جسمانی در مسیح ساکن است» (کولسیان ۲:‏۹). ظاهراً در انجیل یوحنا تناقض وجود دارد چون ۱:‏۱۸ می‌گوید: «هیچ کس هرگز خدا را ندیده است» و در ۱۴:‏‏۷ مسیح می‌فرماید: «او را دیده‌اید»! ولی خودش توضیح می‌دهد: «کسی که مرا دیده، پدر را دیده است» (۱۴:‏‏۹). پس این لقب همبستگی و یگانگی عیسی را با خدای پدر نشان می‌دهد و به همین دلیل عیسی صفات خدا را به خود نسبت می‌داد. تنها مسیح است که ادعای الوهیت می‌کند. شخصیت‌های بنیانگذار مذاهب دیگر تا این اندازه مهم نیستند چون پیروان‌شان بر تعلیمات آن‌ها تأکید بسیار می‌کنند ولی در مورد مسیح این چنین نیست. نکتۀ اصلی تعلیمات مسیح شخص خودش است به همین منظور او می‌گوید: «شما مرا که می‌دانید؟» (لوقا ۹:‏‏۲۰). مسیح هیچ‌گاه نگفت راه این است و یا راه آن است بلکه می‌فرماید: «من راه و راستی و حیات هستم، هیچ کس جز به‌واسطۀ من نزد پدر نمی‌آید» (یوحنا ۱۴:‏۶). در نتیجه، مسیح با دیگران فرق دارد.
همچنین مسیح به‌علت کاری که انجام داد نیز با دیگران تفاوت دارد. ما نه فقط به یک مکاشفۀ کامل احتیاج داشتیم تا خدایی را که نمی‌شود دید "ببینیم" بلکه به‌خاطر گناه و جدایی انسان از خدا به نجات محتاج بودیم. مثلاً شخصی که در حال غرق ‌شدن است و شنا بلد نیست در وهلۀ اول به تعلیم در مورد شنا احتیاج ندارد بلکه به یک غریق نجات! نیاز اصلی ما در وهلۀ اول تعلیم نیست بلکه نجات از اثرات گناه می‌باشد. بنابراین با اینکه زندگی عیسی مسیح مهم است ولی می‌شود گفت اصل موضوع، کار مسیح بر روی صلیب است. بنابراین در یوحنا فصل ۱، یک اصطلاح دیگر هم برای مسیح پیدا می‌شود.

۳- برۀ خدا

یحیی چون عیسی را دید گفت: «این است برۀ خدا که گناه از جهان برمی‌گیرد!» (آیه ۲۹). پس مسیح نه فقط آمد تا خدا را برای ما آشکار کند بلکه تا ما را به‌وسیلۀ مرگش نجات دهد، «زیرا مسیح ... یک بار برای گناهان رنج کشید، پارسایی برای بدکاران، تا شما را نزد خدا بیاورد» (اول پطرس ۳:‏۱۸). مسیح به‌وسیلۀ مرگ فداکارانه خود ما را با خدا آشتی ‌داد و مجازات گناهان ما را بر خود گرفت. خدا قدوس است و از گناه بشر صرف‌نظر نمی‌کند. چون خدا عادل است گناهکاران را نخواهد بخشید مگر اینکه مجازات گناهان‌شان پرداخت شود. لازمۀ عدالت خدا این است که گناه مجازات شود پس مسیح با فدا ساختن جان خود مجازاتی را که ما مستحق آن بودیم تحمل کرد و جایگزین ما شد. از طریق قربانی مسیح که مجازات گناهان ما را پرداخت، عدالت اجرا شد.
مسیح چند بار با شاگردانش راجع به مرگش صحبت کرده بود ولی مثل اینکه آن‌ها نفهمیدند که منظورش چه بود. آن‌ها در فکر نجات بودند ولی نجاتی که مد نظر آن‌ها بود نجات سیاسی و استقلال از ظالم آن زمان یعنی دولت روم بود.

چه نوع نجاتی؟

بدون شک یکی از جالب‌ترین حوادث انجیل همان حادثه‌ای است که در روز قیام عیسی مسیح رخ داد. بعد از مصلوب شدن مسیح دو نفر از حواریونش با قلبی محزون و مملو از یأس و ناامیدی، از اورشلیم به‌طرف دهکده خودشان، عمائوس در حال سفر بودند. «همچنان که سرگرم بحث و گفتگو بودند، عیسی نزد آن‌ها آمد و با ایشان همراه شد. اما او را نشناختند زیرا قدرت تشخیص از ایشان گرفته شده بود. از آن‌ها پرسید:‏ "در راه، دربارۀ چه گفتگو می‌کنید؟" آن‌ها با چهره‌هایی اندوهگین، خاموش ایستادند. آنگاه یکی از ایشان که کلئوپاس نام داشت، در پاسخ گفت:‏ "آیا تو تنها شخص غریب در اورشلیم هستی که از آنچه در این روزها واقع شده بی‌خبری؟" و عیسی پرسید:‏ "کدام واقعه؟" گفتند:‏ "آنچه بر عیسای ناصری گذشت. او پیامبری بود که در پیشگاه خدا و نزد همۀ مردم، کلام و اعمال پر قدرتی داشت. سران کاهنان و بزرگان ما او را سپردند تا به مرگ محکوم شود و بر صلیبش کشیدند. اما ما امید داشتیم او همان باشد که می‌بایست اسرائیل را رهایی بخشد"» (لوقا ۲۴:‏۱۵-۲۱). همین حرف‌ها نشان می‌دهد که چقدر در اشتباه بودند. آن‌ها منتظر آمدن مسیح بودند تا آن‌ها را از ظلم آزاد سازد. اما حالا رهبری را که فرض می‌کردند قادر است آن‌ها را آزاد سازد کشته شده و تمام امیدشان نقش بر آب شده است. در این بین عکس‌العمل مسیح جالب است، «آنگاه به ایشان گفت:‏ "ای بی‌خردان که دلی دیر فهم برای باور کردن گفته‌های انبیا دارید! آیا نمی‌بایست مسیح این رنج‌ها را ببیند و سپس به جلال خود درآید؟" سپس از موسی و همۀ انبیا آغاز کرد و آنچه را که در تمامی کتب مقدس دربارۀ او گفته شده بود، برای‌شان توضیح داد» (۲۵-۲۷). مسیح می‌خواست نشان دهد که نه فقط مرگش شانسی و یا اتفاقی نبود بلکه درست مطابق پیشگویی‌های تورات و طبق نقشۀ خدا بود. سرانجام این دو نفر به خانه رسیدند و سر سفره در حضور مسیح «چشمان ایشان گشوده شد و او را شناختند» (آیه ۳۱).
ولی چرا مسیح مرد؟ همان روز در حضور شاگردانش مسیح زنده به این سؤال جواب می‌دهد. «آنگاه به ایشان گفت:‏ "این همان است که وقتی با شما بودم، می‌گفتم. اینکه تمام آنچه در تورات موسی و کتب انبیا و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید به حقیقت پیوندد". سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدس را درک کنند. و به ایشان گفت:‏ "نوشته شده است که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوم از مردگان برخواهد خاست، و به‌نام او توبه و آمرزش گناهان به همۀ قوم‌ها موعظه خواهد شد"...» (۴۴-۴۷). ای کاش آن دو نفر و بقیه شاگردان می‌دانستند که مسیح در حقیقت در فکر نجات و آزادی از ظلم بوده اما نیاز انسان در وهلۀ اول نجات از محکومیت و مجازات از گناه است و نه نجات سیاسی، اجتماعی و یا اقتصادی. و این نیاز شامل حال همۀ انسان‌ها و در هر عصری می‌باشد. به همین جهت مسیح می‌فرماید: «... به همۀ قوم‌ها موعظه خواهد شد...».
امروز مسیح زنده است و ما در این ایام مرگ و قیامش را جشن می‌گیریم. مسیح زنده ما را دعوت می‌کند که پیش او رفته و نجات بیابیم: «بیائید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید» (متی ۱۱:‏۲۸). و باز هم به‌قول مسیح اگر ما می‌خواهیم به خدا احترام بگذاریم پس به مسیح هم احترام خواهیم گذاشت «تا همه پسر را حرمت گذارند، همان‌گونه که پدر را حرمت می‌نهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمی‌گذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است» (یوحنا ۵:‏۲۳). در ابتدای این مقاله به چند آیه از یوحنا فصل ۱ مراجعه کردیم. اجازه بدهید در خاتمه به دو آیه در آخر این کتاب اشاره کنم. در مورد هدف این کتاب یوحنا می‌فرماید: «عیسی آیات بسیار دیگر در حضور شاگردان به ظهور رسانید که در این کتاب نوشته نشده است. اما این‌ها نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی همان مسیح، پسر خداست و تا با این ایمان، در نام او حیات داشته باشید» (یوحنا ۲۰:‏۳۰ و ‏‏۳۱). خدا کند که همۀ ما به‌قول پطرس قبول کنیم که «در هیچ کس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی جز نام عیسی به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم» (اعمال ۴:‏۱۲) و در انتها مسیح می‌فرماید: «به خدا ایمان داشته باشید، به من نیز ایمان داشته باشید» (یوحنا ۱۴:‏۱).

۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

یوحنا 14:2




این مطلب برای بسیاری سؤال‌برانگیز است که چرا تأکید مسیحیت بر این است که باید همۀ انسان‌ها به مسیح ایمان آورند. آن‌ها می‌گویند: «مگر ایمان به خدا کافی نیست؟ همچنین عیسی مسیح دو هزار سال پیش بر روی زمین آمد، پیغام او چه ربطی به زندگی امروز دارد؟»
جواب کتاب‌مقدس این است که ایمان به خدا کافی نیست! خود مسیح می‌فرماید: «به خدا ایمان داشته باشید، به من نیز ایمان داشته باشید» (انجیل یوحنا ۱۴:‏۱). چرا؟ از یک لحاظ می‌شود گفت که اعتقاد به خدا یک چیز مثبت است، اما کتاب‌مقدس
می‌فرماید: «تو ایمان داری که خدا یکی است. نیکو می‌کنی! حتی دیوها نیز اینگونه ایمان دارند و از ترس به‌ خود می‌لرزند!» (یعقوب ۲:‏۱۹). کتاب‌مقدس تعلیم می‌دهد که به‌خاطر گناه، همه از خدا جدا شده‌اند و هیچ تماسی با خدا ندارند: «هان دست خداوند کوتاه نیست تا نرهاند و گوش او سنگین نی تا نشنود. لیکن خطایای شما در میان شما و خدای شما حایل شده است و گناهان شما روی او را از شما پوشانیده است تا نشنود» (اشعیا ‏‏‏‏‏۵۹:‏۱ و ‏۲). بنابراین با اعتقاد داشتن به خدا هیچ سودی عاید ما نمی‌شود مگر اینکه این دیوار گناه برداشته شود و از طریق یک رابطۀ زنده خدا را بشناسیم.
کاملاً روشن است که ما نمی‌توانیم خدا را بشناسیم مگر اینکه خدا طبق اراده‌اش خود را بر ما آشکار سازد. ولی خبر خوش کتاب‌مقدس این است که خدا به‌وسیلۀ عیسی مسیح همین کار را انجام داده است. خدا خود را به‌طرق مختلف به بشر شناسانیده است ولی مکاشفۀ کامل خدا عبارت است از تجلی او در شخصیت عیسای مسیح. خدا خود را در عیسای مسیح که در انجیل "صورت خدای نادیده" خوانده شد به‌طور کامل ظاهر ساخت (کولسیان ‏۱:‏۱۵) و شکل انسان به‌خود گرفت.
مسیح به‌ دو دلیل مهم با دیگران فرق دارد. دلیل اول، به ذات او و دلیل دوم به کارش مربوط می‌شود. پس باید پرسید، مسیح کیست و برای ما چه کار کرده است؟ در انجیل یوحنا فصل اول، سه لقب به مسیح اختصاص داده شده است. که آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

۱- کلام خدا

«در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود» (آیه ۱). پس مسیح از ازل وجود داشته است. در سِفر پیدایش فصل اول که دربارۀ آفرینش است می‌گوید: «خدا گفت ... بشود و ... شد»، در واقع تأیید این حقیقت است زیرا یوحنا اضافه می‌کند: «همه چیز به‌واسطۀ او پدید آمد و از هر آنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت» (آیه ۳). حالا شگفت‌انگیزترین حقیقت این است که همین «کلام، انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید» (آیه ۱۴). مسیح، کلام مجسم‌شدۀ خداست و همین کلام ابدی خدا در رحم مریم لباس بشری پوشید و به‌صورت عیسی مسیح ظاهر شد.
کلام چیست؟ کلام آن حرفی است که از دهان ما صادر می‌شود. پس عیسی مسیح، کلام خدا است که از ذات خدا صادر شده است. کلام شخصیت، احساسات و منظور گوینده را نمایان می‌سازد. به‌قول معروف، تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. مسیح، کلام خدا، شخصیت و اخلاق و صفات خدا را به ما ظاهر کرد. بنابراین وقتی انجیل می‌فرماید که مسیح کلام خداست، منظورش فقط سخنان مسیح نیست بلکه موضوع این است که تمام وجود مسیح آن کلام می‌باشد و خدای پدر از تمام وجود این شخص با ما سخن می‌گوید. «در گذشته، خدا بارها و از راه‌های گوناگون به‌واسطۀ پیامبران با پدران ما سخن گفت، اما در این زمان‌های آخر به‌‌واسطۀ پسر خود با ما سخن گفته است» (عبرانیان ۱:‏۱ و ۲).

۲- پسر خدا

قسمت دوم آیه ۱۴ می‌فرماید: «و ما بر جلال او نگریستیم‏، جلالی در خور آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی». این اصطلاح مفهوم روحانی دارد و نه جسمانی و نشان می‌دهد که عیسی مسیح می‌تواند واقعاً ذات و ماهیت خدا را برای بشر ظاهر سازد و مظهر کامل او باشد. فقط پسر خدا می‌تواند خصوصیات و صفات واقعی پدر آسمانی را به بشر نشان دهد. «هیچ کس هرگز خدا را ندیده است. اما آن خدای یگانه (یا پسر یگانه) که در بر پدر است، همان او را شناسانید» (آیه ۱۸). پس مسیح به‌دنیا آمد تا خدای پدر را به ما بشناساند.
البته فرق مسیح با دیگران این است که او دارای دو جنبه بود یعنی الوهیت و انسانیت. او یک انسان واقعی بود و همانند یک انسان غذا می‌خورد، می‌خوابید و حتی وسوسه می‌شد اما در عین حال بدون گناه بود. ولی او جنبه الهی هم داشت و با خدا یکی بود. ظهور مسیح در دنیا در واقع آمدن خدا در میان بشر بود و نام "عمانوئیل" یا "خدا با ما" که به مسیح داده شد این حقیقت را آشکار می‌سازد. «زیرا الوهیت و همۀ کمالش به‌صورت جسمانی در مسیح ساکن است» (کولسیان ۲:‏۹). ظاهراً در انجیل یوحنا تناقض وجود دارد چون ۱:‏۱۸ می‌گوید: «هیچ کس هرگز خدا را ندیده است» و در ۱۴:‏‏۷ مسیح می‌فرماید: «او را دیده‌اید»! ولی خودش توضیح می‌دهد: «کسی که مرا دیده، پدر را دیده است» (۱۴:‏‏۹). پس این لقب همبستگی و یگانگی عیسی را با خدای پدر نشان می‌دهد و به همین دلیل عیسی صفات خدا را به خود نسبت می‌داد. تنها مسیح است که ادعای الوهیت می‌کند. شخصیت‌های بنیانگذار مذاهب دیگر تا این اندازه مهم نیستند چون پیروان‌شان بر تعلیمات آن‌ها تأکید بسیار می‌کنند ولی در مورد مسیح این چنین نیست. نکتۀ اصلی تعلیمات مسیح شخص خودش است به همین منظور او می‌گوید: «شما مرا که می‌دانید؟» (لوقا ۹:‏‏۲۰). مسیح هیچ‌گاه نگفت راه این است و یا راه آن است بلکه می‌فرماید: «من راه و راستی و حیات هستم، هیچ کس جز به‌واسطۀ من نزد پدر نمی‌آید» (یوحنا ۱۴:‏۶). در نتیجه، مسیح با دیگران فرق دارد.
همچنین مسیح به‌علت کاری که انجام داد نیز با دیگران تفاوت دارد. ما نه فقط به یک مکاشفۀ کامل احتیاج داشتیم تا خدایی را که نمی‌شود دید "ببینیم" بلکه به‌خاطر گناه و جدایی انسان از خدا به نجات محتاج بودیم. مثلاً شخصی که در حال غرق ‌شدن است و شنا بلد نیست در وهلۀ اول به تعلیم در مورد شنا احتیاج ندارد بلکه به یک غریق نجات! نیاز اصلی ما در وهلۀ اول تعلیم نیست بلکه نجات از اثرات گناه می‌باشد. بنابراین با اینکه زندگی عیسی مسیح مهم است ولی می‌شود گفت اصل موضوع، کار مسیح بر روی صلیب است. بنابراین در یوحنا فصل ۱، یک اصطلاح دیگر هم برای مسیح پیدا می‌شود.

۳- برۀ خدا

یحیی چون عیسی را دید گفت: «این است برۀ خدا که گناه از جهان برمی‌گیرد!» (آیه ۲۹). پس مسیح نه فقط آمد تا خدا را برای ما آشکار کند بلکه تا ما را به‌وسیلۀ مرگش نجات دهد، «زیرا مسیح ... یک بار برای گناهان رنج کشید، پارسایی برای بدکاران، تا شما را نزد خدا بیاورد» (اول پطرس ۳:‏۱۸). مسیح به‌وسیلۀ مرگ فداکارانه خود ما را با خدا آشتی ‌داد و مجازات گناهان ما را بر خود گرفت. خدا قدوس است و از گناه بشر صرف‌نظر نمی‌کند. چون خدا عادل است گناهکاران را نخواهد بخشید مگر اینکه مجازات گناهان‌شان پرداخت شود. لازمۀ عدالت خدا این است که گناه مجازات شود پس مسیح با فدا ساختن جان خود مجازاتی را که ما مستحق آن بودیم تحمل کرد و جایگزین ما شد. از طریق قربانی مسیح که مجازات گناهان ما را پرداخت، عدالت اجرا شد.
مسیح چند بار با شاگردانش راجع به مرگش صحبت کرده بود ولی مثل اینکه آن‌ها نفهمیدند که منظورش چه بود. آن‌ها در فکر نجات بودند ولی نجاتی که مد نظر آن‌ها بود نجات سیاسی و استقلال از ظالم آن زمان یعنی دولت روم بود.

چه نوع نجاتی؟

بدون شک یکی از جالب‌ترین حوادث انجیل همان حادثه‌ای است که در روز قیام عیسی مسیح رخ داد. بعد از مصلوب شدن مسیح دو نفر از حواریونش با قلبی محزون و مملو از یأس و ناامیدی، از اورشلیم به‌طرف دهکده خودشان، عمائوس در حال سفر بودند. «همچنان که سرگرم بحث و گفتگو بودند، عیسی نزد آن‌ها آمد و با ایشان همراه شد. اما او را نشناختند زیرا قدرت تشخیص از ایشان گرفته شده بود. از آن‌ها پرسید:‏ "در راه، دربارۀ چه گفتگو می‌کنید؟" آن‌ها با چهره‌هایی اندوهگین، خاموش ایستادند. آنگاه یکی از ایشان که کلئوپاس نام داشت، در پاسخ گفت:‏ "آیا تو تنها شخص غریب در اورشلیم هستی که از آنچه در این روزها واقع شده بی‌خبری؟" و عیسی پرسید:‏ "کدام واقعه؟" گفتند:‏ "آنچه بر عیسای ناصری گذشت. او پیامبری بود که در پیشگاه خدا و نزد همۀ مردم، کلام و اعمال پر قدرتی داشت. سران کاهنان و بزرگان ما او را سپردند تا به مرگ محکوم شود و بر صلیبش کشیدند. اما ما امید داشتیم او همان باشد که می‌بایست اسرائیل را رهایی بخشد"» (لوقا ۲۴:‏۱۵-۲۱). همین حرف‌ها نشان می‌دهد که چقدر در اشتباه بودند. آن‌ها منتظر آمدن مسیح بودند تا آن‌ها را از ظلم آزاد سازد. اما حالا رهبری را که فرض می‌کردند قادر است آن‌ها را آزاد سازد کشته شده و تمام امیدشان نقش بر آب شده است. در این بین عکس‌العمل مسیح جالب است، «آنگاه به ایشان گفت:‏ "ای بی‌خردان که دلی دیر فهم برای باور کردن گفته‌های انبیا دارید! آیا نمی‌بایست مسیح این رنج‌ها را ببیند و سپس به جلال خود درآید؟" سپس از موسی و همۀ انبیا آغاز کرد و آنچه را که در تمامی کتب مقدس دربارۀ او گفته شده بود، برای‌شان توضیح داد» (۲۵-۲۷). مسیح می‌خواست نشان دهد که نه فقط مرگش شانسی و یا اتفاقی نبود بلکه درست مطابق پیشگویی‌های تورات و طبق نقشۀ خدا بود. سرانجام این دو نفر به خانه رسیدند و سر سفره در حضور مسیح «چشمان ایشان گشوده شد و او را شناختند» (آیه ۳۱).
ولی چرا مسیح مرد؟ همان روز در حضور شاگردانش مسیح زنده به این سؤال جواب می‌دهد. «آنگاه به ایشان گفت:‏ "این همان است که وقتی با شما بودم، می‌گفتم. اینکه تمام آنچه در تورات موسی و کتب انبیا و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید به حقیقت پیوندد". سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدس را درک کنند. و به ایشان گفت:‏ "نوشته شده است که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوم از مردگان برخواهد خاست، و به‌نام او توبه و آمرزش گناهان به همۀ قوم‌ها موعظه خواهد شد"...» (۴۴-۴۷). ای کاش آن دو نفر و بقیه شاگردان می‌دانستند که مسیح در حقیقت در فکر نجات و آزادی از ظلم بوده اما نیاز انسان در وهلۀ اول نجات از محکومیت و مجازات از گناه است و نه نجات سیاسی، اجتماعی و یا اقتصادی. و این نیاز شامل حال همۀ انسان‌ها و در هر عصری می‌باشد. به همین جهت مسیح می‌فرماید: «... به همۀ قوم‌ها موعظه خواهد شد...».
امروز مسیح زنده است و ما در این ایام مرگ و قیامش را جشن می‌گیریم. مسیح زنده ما را دعوت می‌کند که پیش او رفته و نجات بیابیم: «بیائید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید» (متی ۱۱:‏۲۸). و باز هم به‌قول مسیح اگر ما می‌خواهیم به خدا احترام بگذاریم پس به مسیح هم احترام خواهیم گذاشت «تا همه پسر را حرمت گذارند، همان‌گونه که پدر را حرمت می‌نهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمی‌گذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است» (یوحنا ۵:‏۲۳). در ابتدای این مقاله به چند آیه از یوحنا فصل ۱ مراجعه کردیم. اجازه بدهید در خاتمه به دو آیه در آخر این کتاب اشاره کنم. در مورد هدف این کتاب یوحنا می‌فرماید: «عیسی آیات بسیار دیگر در حضور شاگردان به ظهور رسانید که در این کتاب نوشته نشده است. اما این‌ها نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی همان مسیح، پسر خداست و تا با این ایمان، در نام او حیات داشته باشید» (یوحنا ۲۰:‏۳۰ و ‏‏۳۱). خدا کند که همۀ ما به‌قول پطرس قبول کنیم که «در هیچ کس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی جز نام عیسی به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم» (اعمال ۴:‏۱۲) و در انتها مسیح می‌فرماید: «به خدا ایمان داشته باشید، به من نیز ایمان داشته باشید» (یوحنا ۱۴:‏۱).

۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

اول يوحنا   4:8 



متی7:7


ملاقات با خدا

دیدار رو در رو با فرشتۀ خدا، هیچ جای شک و شبهه و ابهامی برای مریم باقی نگذاشت که این ملاقات و دعوت، یک تجربۀ استثنائی و خارق‌العاده است. تجربۀ شیرین ملاقات با‌ فرشته‌ای که از جانب خدا به مریم فرستاده شد (لوقا ۱:‏۲۶)، او را متوجه ساخت که هرگونه بی‌آبرویی و زخم زبان و خفتی در مقابل تجربۀ ملاقات با خدا را به جان دل می‌توان خرید و چنین نیز کرد. ملاقات با خدا، مریم را از بستگی‌های دنیا و نگرانی‌های معمول، کَنده بود و روح او را چنان به‌وجد آورده بود که پاسخ مریم به این ملاقات این نبود که "چرا من؟" بلکه پرندۀ روح او از قفس "چرا"ها و ابهامات آزاد شده فریاد می‌زند که «جان من خداوند را می‌ستاید و روحم در نجات‌دهنده‌ام خدا به‌وجد می‌آید». ملاقات با خدا، چنان بر تمامی زوایای وجود مریم اثر گذاشته بود که نمی‌توانست آن را انکار کند.
بی‌شک هرگاه که ترس و شک و پرسشی در قلب و ذهن او نقش می‌بست، مریم این ملاقات را به‌یاد می‌آورد و به خود می‌گفت: «آن روز خدای خالق آسمان و زمین، در کشور اسرائیل، در استان جلیل، در شهر ناصره، در کلبۀ حقیرم به ملاقات من آمد و فرشتۀ او با من سخن گفت. چه تجربۀ بی‌نظیری! چه روز فراموش نشدنی‌ای! اگر قرار باشد تمام عمر نیز سرافکندۀ انسان شوم، همه چیز به این ملاقات مهیب و پرجلال الهی می‌ارزد. کنیز خداوندم! خداوندی که رو در رو به ملاقات من آمد».
اگر امروز خود خداوند به ملاقات من می‌آمد و دست بر روی دشوارترین بحران زندگی من می‌گذاشت عکس‌العمل من چه بود؟ اثر ملاقات واقعی با خدای زنده و روبرو شدن با او، دید ما را عوض می‌کند، ترس‌های طبیعی ما را فرو می‌ریزاند و در ما شوق بی‌حدی برای انجام اهداف خدا به‌وجود می‌آورد. باشد که در زندگی‌های روزمرۀ خود، در شهر گمنام و خانۀ حقیر خود، این ملاقات‌ها را از دست ندهیم و با انتظار و اشتیاق، دگرگونی دیدار با خدا را تجربه کنیم.

دریافت وعده

ملاقات با فرشتۀ خدا و تجربۀ ملموس حضور خدا در مریم دگرگونی‌ای ایجاد کرد که با هیچ تجربۀ دیگری قابل قیاس نبود. اما در این تجربۀ زیبای دیدار با خدا، ابزاری به مریم داده شد که اگر او آن را جدی می‌گرفت در تلاطمات و سختی‌های زندگی آیندۀ او و بحران‌هایی که در پیش داشت، نه تنها تحمل را بر او سهل می‌کرد، بلکه امیدی فزاینده و غنی به او می‌بخشید.
 این ابزار وعدۀ خدا بود، «...اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید که باید نامش را عیسی بگذاری. او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوند خدا تخت پادشاهی جدش داوود را به او عطا خواهد فرمود. او تا ابد بر خاندان یعقوب سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود» (لوقا ۱:‏۳۱-۳۳).
چنانکه پیش‌تر اشاره کردیم مریم از آینده هیچ خبری نداشت و چیزی از زندگی عیسی، شخصیت و تعالیم او نمی‌دانست. اما او این وعده را جدی گرفت و آن را صرفاً تعارف و خوش‌سخنی فرشته تصور نکرد. اعتماد به این وعده، برای او حکم مرگ و زندگی را داشت. اگر این وعده را یک سخن واهی و یا حتی چیز کلی می‌پنداشت چگونه می‌توانست در بطن مشکلات و فشار‌ها و زخم‌زبان‌هایی که عنقریب در پیش داشت، مقاومت کند و با استقامت برای خداوند عظیمی که حضور شیرینش را تجربه کرده بود، بایستد؟
وعدۀ خدا تنها رشته‌ای بود که می‌توانست او را به آینده‌ای پر ابهام و نامعلوم که در پیش رو داشت، متصل کند و سبب شود که او نه با اکراه بلکه با امید آن را پذیرا شود. اعتماد به وعده و وعده‌دهنده بار دیگر چنان مریم را به‌وجد آورد که چنین به سرود شادمانۀ خود ادامه داد: «زین پس همۀ نسل‌ها خجسته‌ام خواهند خواند، زیرا آن قادر که نامش قدوس است، کار‌های عظیم برایم کرده ‌است. رحمت او نسل اندر نسل همۀ ترسندگانش را در بر می‌گیرد» (لوقا ۱:‏۴۸-۵۰).
اعتماد و توکل مریم به وعده‌های خدا، ما را بر این وامی‌دارد که نه تنها در جستجو و مشتاق دریافت وعده‌های خاص خدا، برای زندگی شخصی و خدمت خود باشیم، بلکه با جدیت آن‌ها را مسیر و هدف و غایت نیاز‌ها و دعا‌های خود بدانیم. اعتماد به وعده‌های خدا و جدی گرفتن و تأمل در آن‌هاست که می‌تواند عمیق‌ترین ترس‌ها و تاریکی‌های زندگی ما را تبدیل به امید و روشنی کند.

پاسخ ایمان

حضور ملموس خداوند و وعدۀ او، مریم را به چالشی فرا می‌خواند که پاسخ او به این دعوت، هم می‌توانست پاسخ ایمان و اتکا باشد و هم پاسخ شک و ناباوری. اما مریم پاسخ ایمان را برگزید. مریم در این انتخاب با ترس‌های خود مشورت نکرد بلکه با دیدی فراتر از خود و موقعیت شخصی و اجتماعی خود، راه توکل به خدای اسرائیل را برگزید و با سرسپردگی و شهامت پاسخ داد: «کنیز خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی بشود» (لوقا ۱:‏۳۸).
درست است که تجربۀ حضور خدا و اقتدار وعدۀ او این چالش را برای مریم آسان کرده بود، اما با تفکر در سرود زیبای مریم در انجیل لوقا درمی‌یابیم که مریم دختر جوانی بود که با ایمان و آینده‌نگری، خود نیز در انتظار انجام وعدۀ خدا به قوم اسرائیل و آمدن مسیح موعود بود.
اکنون مریم در چالش ایمان، از دید یک بعدی خود و موقعیت خود بیرون می‌آید و همین باعث می‌شود که دید گستردۀ خدا را برای نجات بشر و انجام وعدۀ عالی خود در مسیح درک کند، به عظمت آن پی ببرد و بار دیگر ندای شادمانی سر دهد که «... او رحمت خود را به‌یاد آورده، و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است، همانگونه که به پدران ما ابراهیم و نسل او وعده داده بود که تا ابد چنین کند» (لوقا ۱:‏۵۴ و ‏۵۵).
ایمان مریم باعث شد که او بتواند دیدار با خدا و دریافت وعدۀ او را، به افقی بس فراتر از خود و زندگی محدود خود بر روی زمین متصل سازد و با اشتیاق و فروتنی خود را حلقه‌ای در زنجیر عظیم نقشۀ الهی قرار دهد. این ایمان بود که برای او ابدیت را به ارمغان می‌آورد.
این چنین بود که این تولد، با وجود شباهت‌هایش با دو تولد ذکر شده، مسیر و هدف متفاوتی را برای مادر در پیش گرفت.
سال‌ها پس از آن روز غم‌انگیز در زایشگاه بیمارستان، به ترکیه سفر کردم. در آن سفر بار دیگر دوست ترک زبانم را دیدم. پس از مدت زمانی بیش از ده سال، حرف‌های زیادی برای گفتن و شنیدن داشتیم. اما در حین صحبت، یاد دختر سفیر افتادم و از دوستم پرسیدم که آیا هنوز خبری از این خانواده دارد؟ او گفت که چند ماه پس از تولد آن کودک، خانوادۀ او دیگر قادر به نگهداری پسر فلجشان نبوده‌اند و او را در یک پانسیون مخصوص گذاشته‌اند.
بعد از آن خدا چندین فرزند سالم به آن‌ها داده است و زندگی شاد و آرامی دارند. اما اخیراً شنیده بودند که آن پسر نبوغ موسیقی بالایی از خود نشان داده است و به این فکر افتاده‌اند که او را از آن پانسیون بیرون بیاورند و به یک آکادمی عالی موسیقی بفرستند. ناخودآگاه از خود پرسیدم «اگر والدین این پسر از امروز خبر داشتند آیا این نوجوان در این سال‌ها مسیر متفاوتی را طی کرده ‌بود؟»
در همان سفر یک دستفروش ایرانی را در کلیسای ایرانیان ملاقات کردم که مردی بسیار شیرین و با ایمان بود و قیافۀ رنج‌دیده‌ای داشت و وقتی داستان زندگی او را شنیدم متوجه شدم که با چه رنج و مشکلاتی در یک یتیم‌خانه بزرگ شده است. او حتی سواد چندانی هم نداشت اما سرودهای زیبا و شیوایی در وصف مسیح سروده بود. با اینکه این مرد بیش از سی سال داشت اما دیدن او مرا یاد آن نوزاد مطرود در اتاق تاریک و غم‌آلود زایمان انداخت و اینکه بر سر او چه آمد؟ و اگر آن کودک سرنوشتی مانند این برادر داشت، آیا سرود‌های او قلب مادرش را پر از غرور و افتخار می‌کرد؟!
براستی اگر در مشکلات و ابهامات زندگی، حضور دگرگون‌کنندۀ خدا ما را لمس کند و در بطن ترس‌ها و عمق تاریکی‌های ما، وعدۀ او وسیلۀ امید و هدف ما گردد، آیا تاریک‌ترین سیاهی زندگی ما به روزی پر از امید و هدف تبدیل نمی‌شود؟ باشد که مانند مریم با اشتیاق و انتظار، طالب آن حضور و جویای وعده‌های خاص او باشیم و در آن‌ها تأمل کرده با ایمان و سرسپردگی، اعتراف امید را محکم نگاه داریم زیرا که وعده‌دهنده امین است.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه


تجسم خدا طریق شناسایی شخصیت خدا به انسانها می‌باشد
«اگر مرا می‌شناختید پدر مرا نیز می‌شناختید و بعد از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید. کسی که مرا دید پدر را دیده است‌» (یوحنا ۱۴:‏۷و۹). مذهب دربارۀ خدا اطلاعات و دانستنی‌هایی به ما می‌دهد، ولی تجسم خدا طریق شناسایی خدا را برای ما روشن می‌کند: "شنیدن کی بُود مانند دیدن‌". در حقیقت‌، مذاهب مانند ترجمۀ یک زبان می‌ماند، اما تجسم خدا در این جهان مانند زبان اصلی است و روشن است که زبان اصلی به مقصد نزدیک‌تر است تا ترجمه‌. همانگونه که کلمات ما بازگو کنندۀ افکار ما می‌باشد و افکار نامحدود ما برای دیگران به‌وسیلۀ کلماتی که به زبان می‌آوریم توجیه می‌شود، به همان ترتیب مسیح که کلمۀ خدا بود، آشکارکنندۀ شخصیت نامتناهی و افکار ناشناخته و نامحدود خدا برای ما بود. در حقیقت‌، خدا در تجسم خویش‌، خود را برای ما "هجی‌" کرده تا ما بتوانیم خیلی روشن او را مانند یک متنِ واضح بخوانیم‌. البته آنچه که می‌تواند سبب دگرگونی و تحول روحانی انسان گردد، دانش و آگاهی او دربارۀ خدا نیست بلکه رابطه مستقیم با اوست که در نتیجۀ شناخت او و به‌وسیلۀ تجسم او میسر می‌شود.
تجسم خدا ما را از خطر بت‌پرستی‌، حتی بت‌پرستی تخیلی نیز آزاد می‌کند
اولین دستور ده فرمان این است‌: «تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد» (خروج ۲۰:‏۳). بت‌پرستی یعنی چه‌؟ یعنی جانشین کردن یا قراردادنِ چیزی یا کسی یا مسأله‌ای به جای خدا و آن را بیشتر از خدا دوست داشتن‌، حتی اگر آن مسأله یا شخص‌، تنها در نیت و فکرمان جا داشته باشد. برای پرستش واقعی خدای حقیقی‌، ابتدا شناخت او لازم است‌. شناخت و پرستش لازم و ملزوم یکدیگرند و نمی‌توان این دو را از یکدیگر جدا کرد. اگر ما اعتقاد غلط دربارۀ وجود و شخصیت خدا داشته باشیم‌، بت‌پرست شده‌ایم‌. به قول اسقف دهقانی تفتی "تنها راه جلوگیری از شرک و بت‌پرستی این است که خدا خود را مستقیماً به ما نشان بدهد و البته که خدا را تنها خود خدا می‌تواند به ما نشان بدهد و نه کس و نه چیز دیگری‌.
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر می‌خواهی از وی رو متاب‌
در حقیقت باید گفت جز این که خدا خود را همانطور که او هست ظاهر بکند، به‌طوری که بشر بتواند با او تماس مستقیم حاصل کند و او را بشناسد، هر چه را که بشر بپرستد غیر خدا خواهد بود و نه خدا و در صورت مکاشفه خدا، شخص مؤمن دیگر با شریعت‌، پیغام‌، احکام انبیاء یا کتاب سر و کار ندارد بلکه مستقیماً با خود خدا."
خدا برای بروز و ظهور محبت خویش‌، خود را بر انسان‌ها ظاهر نمود
«و محبت خدا به ما ظاهر شده است به این که خدا پسر یگانۀ خود را به جهان فرستاده است تا به وی زیست نماییم‌» (اول یوحنا ۴:‏۹). محبت باید ابراز شود و در عمل نشان داده شود و گرنه بی‌فایده است‌. اگر شما پدر باشید و فرزندتان گم شود، آیا در خانه می‌نشینید و فقط نماینده و رسول برای پیدا کردن او می‌فرستید؟ مطمئناً خودِ شما بیشتر از هر کس دیگری در جستجوی او خواهید بود. آیا محبت خدا کمتر از مهر یک پدر است‌؟ آیا خدا می‌توانست در جلال بر تخت خود بنشیند و از راه دور نظاره‌گر وضع پریشان انسان‌ها باشد و فقط نماینده‌ای به سراغ ما بفرستد؟ خدا، از شدت علاقۀ خود نسبت به انسان‌ها، وارد دنیای خاکی شد و در تمام مشکلات‌، احتیاجات‌، غم‌ها، گرفتاری‌ها، و دردهای انسان شریک شد؛ او حتی گناهان انسان را نیز بر دوش گرفت و همۀ آنها را به روی صلیب برد. او عملاً شریک تمام ضعف‌های انسان شد تا بتواند به انسان کمکی واقعی بنماید. خدای مجسم که همدرد ضعف‌های ما نامیده شده (عبرانیان ۴:‏۱۵)، از کورۀ تلخ و دردناک تمام تجربیات سخت و بحران‌های زندگی بشر به‌طور عملی و کامل عبور نمود و چون مثل ما شد، می‌تواند ما را درک نماید و رستگاری واقعی را به ما عطا کند. هیچ طریق دیگری غیر از تجسم خدا برای ایجاد ارتباط کامل متقابل بین انسان و خالق وجود نداشت‌. خدا تنها از طریق ظهور خود، کامل‌ترین نوع محبت را نسبت به ما ابراز داشت‌.
خدا برای نشان دادن و اثبات عظمت خود، لازم بود خود را از طریق تجسم آشکار سازد.
برخلاف تصور عده زیادی از مردم‌، تجسم خدا نه تنها خدشه‌ای بر وحدانیت و عظمت خدا وارد نمی‌کند، بلکه برعکس‌، قدرت کامل و بی‌انتهای خدا و بزرگی او را بهتر از هر راه دیگری ظاهر می‌کند. مجدداً از کتاب گرانباری و آرامی، اثر جناب اسقف دهقانی تفتی‌ نقل قول می‌کنم‌: "شاهزاده‌ای که در قصر خود بماند و نتواند از آنجا خارج شود و به جز با نجبا و درباریان یا کس دیگری در تماس نباشد، نیرومندتر است یا شاهزاده‌ای که به هر کجا که دلش بخواهد بتواند برود و به درد دل هر بدبختی که در درد و رنج است بتواند رسیدگی بکند؟ همۀ مذاهب به عظمت خدا معترف هستند و اعلام می‌کنند که خدا بزرگ است‌. ولی سؤال این است که عظمت خدا چه نوع بزرگی است‌؟ اگر خدا در آن بالاها می‌نشست و اصلاً به سراغ ما نمی‌آمد، از کجا می‌توانستیم پی به عظمت واقعی او ببریم و آن بزرگی دیکتاتورگونه به چه درد ما می‌خورد؟" عظمت خدا در ظهورش به این جهان‌، در تولد او، در آخور محقر، در زندگی ساده او، در همدردی و سلوک او با مردم‌، در خدمت و شستن پاهای شاگردان و بالاخره در صلیب جلجتا ثابت شد و این نوع فروتنی عظیم خداست که زانوهای ما را در برابر او خم کرده و زبان‌های ما را به ستایش او باز می‌کند. ما نیاز داریم که با خدایی روبرو شویم که حاضر است قدرت خود را در نهایت فروتنی و خدمتِ فداکارانه به ما ثابت کند. در این زمینه‌، فیلیپیان ۲:‏۵-۱۱ موضوع را به‌روشنی بیان می‌کند.
دلیل دیگر برای تجسم خدا این است که بتواند سرمشق و نمونه خوبی از تقدس و کاملیت برای پیروانش باشد
ما انسان‌ها نیاز داریم پدیده‌ها را به‌صورت ملموس تجربه کنیم‌. دوست داریم برای زندگی ایده‌آل و خداپسندانه‌، الگو و نمونه‌ای کامل داشته باشیم‌. مسیح چون خدای کامل و انسان کامل بود، می‌تواند عالی‌ترین الگو و سرمشق ما باشد. وقتی به او نگاه می‌کنیم‌، در همه قسمت‌های زندگی او حیات خدایی را می‌بینیم و به این وسیله می‌توانیم از او تعلیم یافته‌، در اثر قدم‌های او سلوک بنماییم (متی ۱۱:‏۲۹؛ اول پطرس ۲:‏۲۱). تنها در این نمونه است که ما با اعتقادات‌، تفکرات‌، اهداف‌، روش‌ها، عواطف و عملکردهای گوناگون الهی دربارۀ موضوعات مختلف آشنا می‌شویم و می‌توانیم آن را سرلوحه زندگی خود قرار دهیم‌.
لذا با شادمانی و افتخار تجسم خدا را بر همۀ پیروانش تبریک می‌گویم‌.

۱۳۹۴ فروردین ۱۶, یکشنبه


در این مقاله می‌‌خواهیم به این سؤال جواب بدهیم که خانه خدا کجاست؟ خدا در حال حاضر در کجا ساکن است؟
برای جواب دادن به این سؤال لازم است اول ببینیم که مطابق تاریخ کتاب‌‌مقدس، خانه خدا قبلاً در کجا بوده است. وقتی به دوران موسی برمی‌‌گردیم، مخصوصاً به زمانی که عبرانیان در بندگی مصر بسر می‌‌بردند، می‌‌بینیم نقشه‌‌ خدا برای قوم اسرائیل شامل دو بخش است: اول اینکه خدا می‌‌گوید: «من ایشان را از بندگی رهایی خواهم داد» (خروج ۶‌‌:‌‌۶). ولی نقشۀ خدا برای قومش به همین جا ختم نمی‌‌شود، بلکه در ادامه می‌‌گوید: «و شما را خواهم گرفت تا برای من قوم شوید، و شما را خدا خواهم بود» (خروج ۶:‏‏‌‌۷). به‌‌عبارت دیگر، خدا نه فقط می‌‌خواست قوم خود را از بردگی آزاد کند، بلکه می‌‌خواست از آنها یک قوم خاص برای خود بسازد و در میان‌‌شان ساکن شود. به همین خاطر نیز آنها را از طریق ستون ابر و ستون آتش هدایت می‌‌کرد (خروج ۱۳:‏۲۲). از آنجا که بنی‌‌اسرائیل از راه بیابان به‌‌سوی سرزمین موعود در حرکت بودند و در خیمه و چادر زندگی می‌‌کردند، خدا می‌‌گوید: "یک خیمه هم برای من بسازید": «مقام و مَقدَسی برای من بسازید تا در میان شما ساکن شوم» (خروج ۲۵:‏۸). این مسکن موقت، به‌‌عنوان "خیمه اجتماع" شناخته شد، یعنی «جایی که با شما ملاقات می‌‌کنم» (خروج ۲۹:‏۴۳‏-‏‏‏‏۴۴ و ۳۳:‏۷). خدا می‌‌خواست مثل یک همسایه در میان قوم خودش ساکن شود. همین سکونت خدا در کنار قوم اسرائیل بود که به این قوم هویت می‌‌داد و آنها را از دیگر اقوام متمایز می‌‌کرد. این حضور داشتن خدا در کنار قوم، فوق‌‌العاده برای موسی مهم بود. ببینید او در خروج ۳۳:‏۱۶ چه می‌‌گوید: «زیرا به چه چیز معلوم می‌‌شود که من و قوم تو منظور نظر تو شده‌‌ایم؟ آیا نه از آمدن تو با ما؟ پس من و قوم تو از جمیع قوم‌‌هایی که بر روی زمینند ممتاز خواهیم شد.»
بدین ترتیب "خیمه اجتماع"، خانه خدا شد. کتاب خروج به‌‌طور مفصل توضیح می‌‌دهد که قوم می‌‌بایست چگونه این خیمه را می‌‌ساختند تا شایسته "مسکن خدا" و قرار گرفتن جلال او باشد. به انتهای کتاب خروج که می‌‌رسیم، این طور می‌‌خوانیم «و واقع شد که مسکن برپا شد ... و جلال خداوند مسکن را پر ساخت» (خروج ۴۰:‏۱۷، ۳۵). بعدها در زمان سلیمان می‌‌بینیم که این مسکنِ موقتی سرانجام به شکل جای ثابتی به‌‌نام "هیکل" یا معبد درآمد.
البته مشخص است که حضور خدا را نمی‌‌توان به یک ساختمان محدود کرد. استیفان در موعظه‌‌اش خطاب به شورای یهود می‌‌گوید: «سلیمان بود که برای خدا خانه‌‌ای ساخت»، ولی بلافاصله این نقل قول را از اشعیا اضافه می‌‌کند: «اما خدای متعال در خانه‌‌های ساخته شده به دست ساکن نمی‌‌شود. چنانکه نبی گفته است: خداوند می‌‌فرماید: آسمان تخت پادشاهی من است و زمین کرسی زیر پایم! چه خانه‌‌ای برای من بنا می‌‌کنید. و مکان آرمیدنم کجاست؟ مگر دست من این همه را نساخته است؟» (اعمال ۷:‏۴۷-‏‏‏‏۵۰ و اشعیا ۶۶:‏۱ و ۲). حتی خود سلیمان نیز در زمان تقدیس معبد گفته بود: «اما آیا به‌‌راستی خدا با انسان در روی زمین خواهد زیست؟ آسمان و حتی بالاترین آسمان‌‌ها گنجایش تو را ندارند، چه رسد به خانه‌‌ای که من برایت ساخته‌‌ام» (دوم تواریخ ۶:‏۱۸).
با توجه به این آیات، این سؤال پیش می‌‌آید که پس چرا لازم بود خدا در یک جای مخصوص ساکن شود؟ به دو دلیل: اول این که این مسکن نشانه‌‌ای عملی و قابل‌‌رؤیت بود از حضور خدا با قومش. دلیل دوم را در جوابی که خدا به سؤال سلیمان می‌‌دهد ملاحظه می‌‌کنیم: «این مکان را برای خود برگزیدم تا خانۀ قربانی‌‌ها شود» (دوم تواریخ ۷:‏۱۲). به‌‌عبارت دیگر، برای تقدیم قربانی به جای مشخصی احتیاج بود. چرا قربانی اینقدر اهمیت داشت که حتماً می‌‌بایست در خانه خدا تقدیم می‌‌شد؟ زیرا تنها از طریق قربانی و ریخته شدن خون حیوان به نیابت از انسان بود که گناه انسان کفاره می‌‌شد و او می‌‌توانست به حضور خدای قدوس نزدیک شود. تا پیش از مقرر شدن نظام کهانت و قربانی، انسان به هیچ وجه نمی‌‌توانست به جایی که حضور خدا هست نزدیک شود. حتی شخصی مثل موسی نیز چنین اجازه‌‌ای نداشت. به همین خاطر پس از اینکه خیمه اجتماع برپا شد و جلال خداوند آنجا را پر ساخت، در انتهای کتاب خروج چنین می‌‌خوانیم: «و موسی نتوانست به خیمه اجتماع داخل شود، زیرا که ابر بر آن ساکن بود و جلال خداوند مسکن را پر ساخته بود.» (۴۰‌‌:‌‌۳۵). راه چاره چیست؟ آیا راهی وجود دارد که انسان گناهکار بتواند به حضور خدای قدوس نزدیک شود؟ آیا چیزی هست که بتواند انسان را به حضور خدای پرجلال و قدوس نزدیک سازد؟ آری. خدا را شکر که راهی وجود دارد:   
خدایی که انسان را به‌‌صورت خود آفریده و او را دوست دارد، خواهان آن است که ارتباطی که به‌‌خاطر گناه انسان گسسته شد مجدداً برقرار شود. به همین جهت کتاب لاویان که دنباله ماجرای ساخته شدن خانه خدا در کتاب خروج است، با این آیات شروع می‌‌شود: «هرگاه کسی از شما قربانی نزد خدا نزدیک بیاورد ... » (لاویان ۱:‏۱ و ۲). از طریق قربانی‌‌ها می‌‌شد به حضور خدا نزدیک ‌‌آمد. با این حال حتی با وجود گذراندن قربانی نیز کسی که در دوران عهد عتیق زندگی می‌‌کرد هیچگاه نمی‌‌توانست به‌‌طور آزادانه و نامحدود به خدا دسترسی داشته باشد و به او نزدیک شود، چون قربانی گاو و گوسفند، قربانیِ کامل نیست. اگر ما در زمان عهد عتیق زندگی می‌‌کردیم، حتی با وجود قربانی‌‌ها حق نداشتیم وارد حضور خدا شویم. حتی برای خود کاهنان هم همین طور بود. در آن معبد بین قسمت قدس و قسمت قدس‌‌الاقداس یک پرده ضخیم وجود داشت و فقط کاهن اعظم، آن هم تنها سالی یک بار اجازه داشت وارد قسمت دوم یعنی قدس‌‌الاقداس شود. پس با اینکه این نظام و تشکیلات قدیم به‌‌خاطر اصل قدوسیت خدا و برای آمرزیده شدن گناهان انسان لازم بود، ولی باز میزان تماس انسان با خدا بسیار محدود بود و هیچ کس نمی‌‌توانست به‌‌طور کامل به حضور خدا دسترسی داشته باشد.
 رساله عبرانیان این موضوع را بیشتر توضیح می‌‌دهد، و نتیجه می‌‌گیرد که تا زمانی که این گونه مراسم و این مکان برقرار است، «راه ورود به مکان قدس‌‌الاقداس هنوز برای ما باز نشده است» (عبرانیان ۹:‏۸). به‌‌خاطر همین محدودیت، قوم خدا همیشه در انتظار فرا رسیدن روزی بودند که مسکن و خانه‌‌ای کامل برای حضور خدا یافت شود تا بتوانند آزادانه نزد او روند. بنابراین باید برای این سؤال پاسخ بیابیم که خانه کامل خدا کجاست؟ آیا چنین خانه‌‌ای بالاخره یافت شد؟ و اگر یافت شد، خدا اکنون در کجا ساکن است؟ در پاسخ می‌‌خواهیم به چهار نوع خانه اشاره کنیم:
 

۱-‏‏‏ در مسیح

بدون شک یکی از زیباترین جنبه‌‌های پیام مسیحیت که جزو پیغام تولد مسیح نیز هست، همین حقیقت است که خانه کامل خدا در یک شخص یافت می‌‌شود و نه در یک ساختمان. کلام خدا به ما می‌‌گوید که همان کلام که در آغاز بود «انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید». عبارت «مسکن گزید» در زبان اصلی یونانی به معنی «در میان ما خیمه زد» (یوحنا ۱:‏۱۴) است. پس خانه یا "خیمۀ" کامل خدا در خود عیسای مسیح یافت می‌‌شود. چقدر جالب است که می‌‌بینیم مسیح در مورد معبد که از لحاظ وسعت چیزی در حدود یک هشتم مساحت اورشلیم بود می‌‌فرماید: «این معبد را ویران کنید و من آن را سه روزه باز برپا خواهم داشت». عکس‌‌العمل یهودیان این بود که «بنای این معبد ۴۶ سال به‌‌طور انجامیده است، و حال تو می‌‌خواهی سه روزه آن را برپا کنی؟» ولی یوحنا اضافه می‌‌کند «لیکن معبدی که او از آن سخن می‌‌گفت پیکر خودش بود» (یوحنا ۲:‏۱۹-‏‏‏‏۲۲). و باز به همین دلیل است که مسیح می‌‌فرماید: «به شما می‌‌گویم کسی در اینجاست که بزرگتر از معبد است» (متی ۱۲:‏۶). «زیرا خوشنودی خدا در این بود که با همه کمال خود در او ساکن شود... زیرا اولوهیت با همه کمالش به‌‌صورت جسمانی در مسیح ساکن است» (کولسیان ۱:‏۱۹ و ۲:‏۹). پس خدا را شکر که در این ایام عید میلاد که تجسم خدا را جشن می‌‌گیریم، به یاد می‌‌آوریم که حضور کامل خدا در مسیح دیده شد. عیسای مسیح می‌‌فرماید: «کسی که مرا دیده، پدر را دیده است» (یوحنا ۱۴:‏۹).
اما موضوع فقط تجسم خدا نیست. همانطور که قبلاً مشاهده کردیم، علت این که در دوران عهد عتیق به جا و مکانی مخصوص برای حضور خدا احتیاج بود، بیشتر به‌‌خاطر تقدیم قربانی‌‌ها بود. ولی باز هم خدا را شکر که مسیح آمد تا با تقدیم کردن خود به‌‌عنوان قربانیِ کامل، مانع گناه را به‌‌طور کامل بین خدا و انسان از میان بردارد. آن پرده ضخیم در اندرون معبد پاره شد، و راهی مستقیم به سوی حضور خدا برای ما باز گردید (عبرانیان ۹:‏۱۱-‏‏‏‏۱۲ و ۲۵-‏‏‏‏۴۶).
حال ببینیم با توجه به حضور کامل خدا در مسیح و کار کاملی که مسیح برای آمرزش گناهان ما بر صلیب انجام داد، در حال حاضر خانه خدا کجاست؟

۱۳۹۴ فروردین ۴, سه‌شنبه


برای نمونه پطرس می‌نویسد: «وقتی ما دربارۀ قدرت خداوند ما عیسی مسیح و آمدن او سخن گفتیم‌، به افسانه‌هایی که با مهارت ساخته شده‌اند متوسل نشدیم‌، زیرا ما با چشمان خود بزرگی ملکوت او را دیده‌ایم‌» (دوم پطرس ۱:‏۱۶). یوحنا نیز این حقیقت را تأئید می‌کند و در قسمت اول رساله‌اش می‌فرماید که ما او را شنیدیم و دیدیم و لمس کردیم‌. بله‌، همان کلمه که خود خدا بود، واقعاً شکل انسان به خود گرفت و در میان ما ساکن گردید (یوحنا ۱:‏۱ و ۱۴). اما چرا؟

۱- مسیح ظاهر شد تا گناهان بشر را از میان بردارد (۳:‏۵)

به همین جهت اولین باری که یحیی مسیح را دید، فرمود: «نگاه کنید! این است آن برۀ خدا که گناه جهان را برمی‌دارد» (یوحنا ۱:‏۲۹). یوحنا نیز در رساله‌اش این موضوع را تأئید می‌کند و می‌فرماید: «محبتی که من از آن سخن می‌گویم‌، محبت ما نسبت به خدا نیست‌، بلکه محبت خدا نسبت به ماست- محبتی که باعث شد او پسر خود را به‌عنوان کفارۀ گناهان ما به جهان بفرستد» (اول یوحنا ۴:‏۱۰).
خدا را شکر که در مسیحیت‌، پایه و اساسی برای آمرزش گناهان وجود دارد که همان صلیب مسیح است‌. در صلیب است که متوجه زشتی گناه می‌شویم و پی می‌بریم که با چه قیمتی خریده شده‌ایم‌. بنابراین یوحنا می‌فرماید: «این را به شما می‌نویسم که گناه نکنید» (۲:‏۱). هدف ما نیز باید همین باشد! اما باز هم خدا را شکر که «اگر کسی مرتکب گناهی شود در پیشگاه خدای پدر کسی را داریم که برای ما شفاعت می‌کند» (۲:‏۱و۲) و «اگر ما به گناهان خود اعتراف نماییم ... او گناهان ما را می‌آمرزد» (۱:‏۹).

۲- مسیح ظاهر شد تا کار شیطان را نابود سازد (۳:‏۸)

مسیح تأئید می‌کند که شیطان قاتل و دروغگو است‌. او فرمود: «دزد می‌آید تا بدزدد، بکشد و نابود سازد، من آمده‌ام تا آدمیان حیات یابند و آن را به‌طور کامل داشته باشند» (یوحنا ۸:‏‏۴۴ ، ۱۰:‏‏۱۰). مردم زیر کنترل روح شیطان بسر می‌برند و همانطور که یوحنا می‌گوید: «تمام دنیا تحت تسلط شیطان است‌» (۵:‏۱۹). ولی خدا می‌خواهد ما را از چنگ نیرومند ظلمت برهاند و به پادشاهی پسر عزیزش منتقل سازد (کولسیان ۱:‏۱۳).
خدا را شکر که آزادی واقعی از تمام اسارت‌ها و ترس‌ها در مسیح پیدا می‌شود. «مسیح انسان گردید تا به‌وسیلۀ مرگ خود ابلیس را که بر مرگ قدرت دارد، نابود سازد و آن کسانی را که به سبب ترس از مرگ تمام عمر در بردگی بسر برده‌اند، آزاد سازد» (عبرانیان ۲:‏۱۴و۱۵).

۳- مسیح ظاهر شد تا به‌وسیلۀ او حیات بیابیم (۴:‏۹)

چقدر باید خدا را شکر کنیم برای اطمینان از دریافتِ حیات‌؛ نه فقط حیات روحانی در این زندگی‌، بلکه حیات جاودانی در ابدیت‌. یوحنا می‌فرماید: «این نامه را نوشتم تا شما که به نام پسر خدا ایمان دارید، یقین بدانید که حیات جاودانی دارید» (۵:‏۱۱-۱۳).
اطمینان از دریافت حیات ارزش زیادی دارد زیرا بسیاری از مردم در جستجوی آن هستند. شخصی را می‌شناسم که الآن تمام وقت خود را به‌ خدمت خداوند سپرده است‌؛ او قبلاً در مذهب خود بسیار متعصب بود و همیشه به مسیحیت حمله می‌کرد. آخر خودش به مسیح ایمان آورد و وقتی می‌خواست شهادت خود را بنویسد، این عنوان را برای کتاب خود انتخاب کرد: "در جستجوی اطمینان‌". او در این کتابچه‌، اعتراف می‌کند که در طول سال‌های درازی که از مذهب خود دفاع می‌کرده و دیگران را مورد حمله قرار می‌داده‌، هیچ اطمینانی از حیات جاودانی نداشته است‌. انسانِ مرده به حیات احتیاج دارد و خدا را شکر که مسیح ظاهر شد تا ما به‌وسیلۀ او حیات داشته باشیم‌.

۴- مسیح ظاهر شد تا نجات‌دهندۀ عالم باشد (۴:‏۱۴)

اصطلاح "نجات‌دهندۀ عالم‌" تأئید می‌کند که پیغام مسیح مخصوص همه‌، در هر زمان می‌باشد. به همین جهت‌، از ابتدای زندگی مسیح بر روی زمین‌، برای بسیاری آشکار شده بود که او باید "نجات‌دهندۀ جهان‌" باشد. بارها به‌خصوص در قسمت اول انجیل لوقا، به این اصطلاح برخورد می‌کنیم‌. مثلاً مریم می‌گوید: «روح من در نجات‌دهندۀ من‌، خدا، شادی می‌کند» (۱:‏۴۶)، زکریا می‌گوید: «از خاندان بندۀ خود داود، رهانندۀ نیرومندی برافراشته است (۱:‏۶۹)... که با آمرزش گناهانشان رستگار می‌شوند» (۱:‏۷۷)، فرشتۀ خداوند می‌گوید: «امروز... نجات‌دهنده‌ای برای شما به دنیا آمده است‌» (۲:‏۱۱)، شمعون می‌گوید: «چشمانم نجات تو را دیده است‌» (۲:‏۳۰)- همان عیسی که قوم خودش را از گناهانشان رهایی خواهد داد (متی ۱:‏۲۱).
اشکال انسان چیست‌؟ بعضی‌ها ادعا می‌کنند که اشکال انسان فقط نادانی اوست و از طریق مکاشفۀ خدا به‌وسیلۀ پیامبران‌، نادانی او برطرف می‌شود. اما در حقیقت‌، اشکال انسان خیلی عمیق‌تر از اینهاست‌. می‌شود گفت که اشکال انسان‌، ناتوانی اوست‌. مشکل انسان هرگز بی‌اطلاعی از آنچه باید بکند نیست‌، بلکه فقدان نیروی لازم جهت انجام این وظیفه او را درمانده ساخته است‌. پس سؤال‌ این است که چه کسی می‌تواند انسان را که در چاه گناه افتاده است‌، در بیاورد؟ به همین دلیل‌، در وهلۀ اول‌، ما به یک نجات‌دهنده نیاز داریم‌، نه به یک معلم‌؛ و تنها منجی عالم‌، عیسی مسیح است‌. «در هیچ کس دیگر رستگاری نیست و در زیر آسمان هیج نامی جز نام عیسی به مردم عطا نشده است تا به‌وسیلۀ آن نجات یابیم‌» (اعمال رسولان ۴:‏۱۲).

 ۵- مسیح ظاهر شد تا خدای حقیقی را به ما بشناساند (۵:‏۲۰)

در انجیل یوحنا ظاهراً تناقضی وجود دارد، زیرا در ۱:‏۱۸ می‌خوانیم‌: «کسی هرگز خدا را ندیده است‌» و در ۱۴:‏۸ مسیح به شاگردانش می‌فرماید: «شما او را دیده‌اید». ما خدا را شکر می‌کنیم که با دیدن عیسی مسیح که صورت خدای نادیده است‌، گویی خود خدا را می‌بینیم و در نتیجه‌، می‌توانیم او را بشناسیم‌. همانطوری که مسیح می‌فرماید: «این است حیات جاودان که آنها تو را خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادۀ توست‌، بشناسند» (یوحنا ۱۷:‏۳). این شناخت هم به زندگی مسیح مربوط است و هم به مرگ او. مسیح به‌وسیلۀ یک زندگی انسانی‌، خدا را به ما نشان می‌دهد و به‌وسیلۀ یک مرگ فداکارانه‌، ما را با خدا آشتی می‌دهد. آیا برای ما افتخاری بزرگتر از این وجود دارد که فرزندان روحانی خدا بشویم و بدانیم خدای متعال‌، پدر پر محبت ماست‌؟ به همین دلیل خدا از روی محبتش مسیح را فرستاد تا ما بتوانیم او را بشناسیم و با او در تماس باشیم‌.
ولی واقعاً لازم است که ما شخصاً عیسی مسیح را به‌عنوان نجات‌دهندۀ خود بپذیریم‌. اگر نه‌، تجسم خدا از طریق مسیح هیچ سودی عاید ما نمی‌گرداند.

۱۳۹۳ اسفند ۱۵, جمعه


لبته باید تذکر دهم که این موضوع مسأله جدیدی نیست. در تاریخ بنی‌اسرائیل همین موضوع را مشاهده می‌کنیم. قوم خدا در آن چهل سالی که در بیابان به‌سر می‌بردند کاملاً بر خدا متکی بودند، طوری که موسی می‌فرماید: «الان چهل سال است که یهوه خدایت با تو بوده است و به هیچ چیز محتاج نشده‌ای» و خود خداوند می‌فرماید: «و شما را چهل سال در بیابان رهبری نمودم که لباس شما مندرس نگردید و کفش‌ها در پای شما پاره نشد» (تثنیه ۷:۲ و ۵:۲۹). اما خدا می‌دانست که الان وضعیت قوم در حال تغییر است و در سرزمین موعود همه چیز به فراوانی وجود خواهد داشت. بنابراین خدا از طریق موسی اخطار می‌دهد: «پس با حذر باش مبادا یهوه خدای خود را فراموش کنی ... مبادا خورده، سیر شوی و خانه‌های نیکو بنا کرده، در آن ساکن شوی. و رمه و گلۀ تو زیاد شود، و نقره و طلا برای تو افزون شود، و مایملک تو افزوده گردد و دل تو مغرور شده، یهوه خدای خود را که تو را از زمین مصر از خانۀ بندگی بیرون آورد، فراموش کنی» (تثنیه ۸:‏۱۱-۱۴). ولی کلام خدا نشان می‌دهد که متأسفانه چطور بعدها بنی‌اسرائیل خدا را ترک کردند. باز به سؤال بالا برمی‌گردیم: پس چرا امروز ایمان بیاوریم؟ آیا واقعاً لازم است؟ برای پاسخ به این سؤالات می‌توان حداقل سه دلیل آورد:
۱- ما بدون خدا نمی‌توانیم مفهوم زندگی را پیدا کنیم
همۀ ما اشخاصی را می‌شناسیم که ظاهراً همه چیز دارند اما باز هم ناراضی به‌نظر می‌رسند. افرادی که به بالاترین مقام می‌رسند ولی بعداً کاملاً مأیوس و ناامید می‌گردند. امروزه این افراد آنقدر زیاد شده‌اند که دیگر تعجب ما را نیز برنمی‌انگیزند. سال‌ها پیش برندۀ ملکۀ شایستۀ جهان دختری اهل هندوستان بود. قبل از اینکه این شخص به این مقام برسد یک پرستار عادی در یکی از دهات هندوستان بود. اما بعد از چند ماه در یک مصاحبه این خانم گفت: «زندگی به‌عنوان ملکۀ شایستۀ جهان، یک زندگی توخالی است، دلم برای زندگی گذشته‌ام خیلی تنگ شده!» چرا؟ این تجربیات نشان می‌دهد که احتیاجات ما فقط مادی نیستند و ما صرفاً مخلوقات مادی نیستیم. مسیح فرمود: «نوشته شده است که "انسان تنها به نان زنده نیست..."» (متی ۴:۴). ما انسان‌ها احتیاجات دیگری داریم که مهم‌ترین آن‌ها نیاز‌های روحانی است. مسأله این است که اکثر مردم این موضوع را درک نمی‌کنند. البته می‌دانم که احتیاجات دیگری نیز دارند اما در قلب‌ هر انسانی نوعی خلأ، کمبود، ناامنی و عدم آرامش معنوی وجود دارد. یکی از نویسندگان بزرگ ایران نوشت: «در زندگی زخم‌هایی وجود دارد که مثل خوره انسان را می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی ابراز کرد... زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدر است. ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقتی است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید.»
در مورد این نیازها عقیدۀ اکثریت این است که می‌توانند به‌وسیلۀ خوش‌گذرانی، پول، مقام، شهرت و مادیات آن‌ها را برآورده سازند اما مال و ثروت دنیا هرگز نمی‌تواند آرزوهای قلبی انسان را برآورده سازد. روح انسان هرگز با چیزهای مادی ارضا نمی‌شود. پس یک زندگی که تماماً در گردآوری مال و کسب شهرت و خوش‌گذرانی سپری شود نمی‌تواند یک زندگی سعادت‌بخش و پایدار باشد. چرا که نیاز اصلی ما روحانی است. زیرا خدا ما را به‌گونه‌ای آفرید که به او احتیاج داریم. اما از زمان سقوط آدم آن روحی که خدا در ما قرار داده بود مرده است و در نتیجه ما فاقد حیات روحانی هستیم. خدا می‌فرماید: «قوم من دو کار بد کرده‌اند. مرا که چشمۀ آب حیاتم ترک نموده و برای خود حوض‌ها کنده‌اند، یعنی حوض‌های شکسته که آب را نگاه ندارد» (ارمیا ۲:‏۱۳). بنابراین ما نمی‌توانیم این حیات را به‌وجود بیاوریم. ولی خدا را شکر که کلام خدا تعلیم می‌دهد که توسط عیسی مسیح به خدای پدر، یعنی چشمۀ آب حیات، دسترسی پیدا می‌کنیم. مسیح می‌فرماید: «من راه و راستی و حیات هستم، هیچ کس جز به‌واسطۀ من نزد پدر نمی‌آید» (یوحنا ۱۴:‏۶). همچنین می‌فرماید: «دزد نمی‌آید جز برای دزدیدن و کشتن و نابود کردن، من آمده‌ام تا ایشان حیات داشته باشند و از آن به فراوانی بهره‌مند شوند» (یوحنا ۱۰:۱۰). فقط مسیح فکر و دل انسان را راضی می‌سازد. او به کسانی که دارای شک، نگرانی، ترس و سایر مشکلات هستند صلح، آرامش و شادی عطا می‌کند و احتیاجات روحانی ما را برآورده می‌سازد. پاسکال فیلسوف و فیزیکدان بزرگ این حقیقت را به‌خوبی درک کرد و گفت: «در قلب هر انسانی یک خلأ به اندازه خدا وجود دارد که به هیچ وسیله پر نمی‌شود مگر به‌وسیلۀ خدای خالق که در عیسی مسیح متجلی می‌گردد». و به‌قول اسقف حسن دهقانی تفتی «آدمی برای خدا آفریده شده است و تا در او قرار نگیرد وجودش قرار نخواهد گرفت» (بهای محبت - صفحه ۱۴).
۲- ما بدون خدا نمی‌توانیم امیدی برای آینده داشته باشیم
مطابق تعلیم کلام خدا ابدیت واقعاً وجود دارد و زندگی فقط برای این عصر نیست. بهشت، جهنم و روز بازپسین وجود دارند و یک روز همه باید در حضور خدا بایستند و حساب‌شان را پس بدهند. چقدر مهم است که همۀ ما و مخصوصاً آن‌هایی که از این واقعیت غفلت می‌کنند و فکر می‌کنند که بعد از مرگ هیچ خبری نیست این حقیقت را در نظر داشته باشیم! بسیاری از شریران، ستمگران و آن‌هایی که وقت‌شان را در خوش‌گذرانی و عیاشی می‌گذرانند فکر می‌کنند که آزاد هستند، هیچ‌ کس جلوی آن‌ها را نمی‌گیرد و مجازات نخواهند شد.
جالب است که مسائل امروز مسائل دیروز بودند و همین موضوع که شریران مجازات نمی‌شوند و ظاهراً عدالت وجود ندارد برای یک ایماندار در زمان داود مسأله‌ساز بود. در مزمور ۷۳ آساف توضیح می‌دهد که به‌خاطر این موضوع نزدیک بود لغزش بخورد: «زیرا بر کامیابی بدکاران و شروران حسد بردم. دیدم که در زندگی آن‌ها درد و رنجی وجود ندارد، بدنی قوی و سالم دارند، مانند سایرین به‌زحمت نمی‌افتند و هیچ گرفتاری ندارند» (۳-۵). پس آساف برای حل این مسأله چه می‌کند؟ «هر چه فکر کردم نتوانستم بفهمم که چرا بدکاران در زندگی کامیاب هستند، تا اینکه به خانۀ خدا رفتم و در آنجا به عاقبت کار آنها پی بردم. ای خدا، تو بدکاران را بر پرتگاه‌های لغزنده گذاشته‌ای تا بیافتند و نابود شوند. آری، آن‌ها ناگهان غافلگیر شده، از ترس قالب تهی خواهند کرد» (۱۶-۱۹). فقط بعد از مرگ و بعد از داوری نهایی اشخاص شریر با مداخلۀ مستقیم الهی از حضور خدا جدا می‌شوند. در اینجا تأکید بر این موضوع است که این حقیقت نه فقط در مورد شریران صدق می‌کند، بلکه شامل حال همۀ ما است. ولی متأسفانه اکثر مردان فقط در فکر این دنیا هستند و فکر نمی‌کنند که ممکن است زندگی‌شان در این جهان به‌طور غیرمترقبه پایان یابد. ما اینجا تصمیم می‌گیریم که بعد از مرگ به کجا می‌رویم. مسیح در انجیل لوقا فصل شانزده راجع به یک بی‌ایمان صحبت می‌کند که مُرد و «چشم در جهان مردگان گشود، خود را در عذاب یافت» (آیه ۲۳). در این حالت، این مرده به فکر برادرانش می‌افتد و از ابراهیم تمنا می‌کند که شخصی را به خانه‌اش بفرستد تا برادرانش را هشدار دهد «مبادا آنان نیز به این مکان عذاب درافتند. ابراهیم پاسخ داد: "آن‌ها موسی و انبیا را دارند، پس به سخنان ایشان گوش فرا دهند." گفت: "نه، ای پدر ما ابراهیم، بلکه اگر کسی از مردگان نزد آن‌ها برود، توبه خواهند کرد." ابراهیم به او گفت: "اگر به موسی و انبیا گوش نسپارند، حتی اگر کسی از مردگان زنده شود، مجاب نخواهند شد"» (۲۹-۳۱).
پس در اینجاست که ما خودمان را برای ابدیت آماده می‌سازیم. مسیح در انجیل لوقا فصل دوازدهم یک مثل دیگر می‌آورد راجع به یک شخص ثروتمند که از این واقعیت غفلت کرد. او فقط در فکر جمع کردن محصولش بود و در آخر می‌گوید: «ای جان من، برای سالیان دراز اموال فراوان اندوخته‌ای. حال آسوده بزی، بخور و بنوش و خوش باش. اما خدا به او گفت: "ای نادان! همین امشب جانت را از تو خواهند ستاند. پس آنچه اندوخته‌ای از آن که خواهد شد؟"» (آیات ۱۹ و ۲۰). به‌قول مسیح «انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببرد اما جان خویش را ببازد یا آن ‌را تلف کند» (لوقا ۹:‏۲۵). البته ممکن است کسی ایراد بگیرد که پس به‌خاطر ترس از مرگ ایمان می‌آوریم؟! ولی می‌شود گفت که همین دلیل بی‌جا هم نیست! کلام خدا می‌فرماید که مسیح انسان گردید «تا با مرگ خود ... آنان را که همۀ عمر در بندگی ترس از مرگ بسر برده‌اند آزاد سازد» (عبرانیان ۲:‏۱۴ و ۱۵). پس ما حق داریم که از مرگ بترسیم. ولی خدا را شکر، یکی از مهم‌ترین برکات مسیحیت اطمینان از یافتن حیات جاودان است. مسیح می‌فرماید: «هر که کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندۀ من ایمان آورد، حیات جاودان دارد و به داوری نمی‌آید بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است» (یوحنا ۲۴:۵). به همین جهت مسیحیان حاضرند به‌خاطر ایمان‌شان زحمت بکشند و حتی شهید شوند.
حتی پولس می‌فرماید: «اگر تنها در این زندگی به مسیح امیدواریم، حال ما از همۀ دیگر آدمیان رقت‌انگیزتر است» (اول قرنتیان ۱۹:۱۵). ولی دقیقاً در آیۀ بعد می‌نویسد: «اما مسیح براستی از مردگان برخاسته و نوبر خفتگان شده است». باز هم پولس می‌فرماید: «در نظر من رنج‌های زمان حاضر در قیاس با جلالی که در ما آشکار خواهد شد هیچ است» (رومیان ۱۸:۸). و به‌قول پطرس، «سپاس بر خدا ... برای امید زنده و میراث فسادناپذیر و بی‌آلایش و ناپژمردنی که برای شما در آسمان نگاه داشته شده است» (اول پطرس ۱:‏۳ و ۴).
۳- ما در هیچ جای دیگر نمی‌توانیم حقیقت را پیدا کنیم
پس خدا نیازهای روحانی ما را چه نیازی که به این زندگی مربوط است و چه نیازی که به آینده مربوط است برآورده می‌سازد. اما آیا فقط به‌خاطر نیازها ایمان می‏آوریم؟ خیر! موضوع این است که حقیقت کجاست؟ حال در این مورد چقدر مهم است که افکار و عقاید ما تحت تأثیر کلام خدا قرار گیرد و همین کلام تأیید می‌کند که حقیقت در یک شخص پیدا می‌شود، یعنی عیسی مسیح. مسیح می‌فرماید: «من راستی هستم» (انجیل یوحنا ۱۴:‏۶). پس ما باید حقیقت را بپذیریم. باز هم مسیح می‌فرماید: «و حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد ساخت» (انجیل یوحنا ۸:‏۳۲). «من ... از این رو به جهان آمده‌ام تا بر حقیقت شهادت دهم. پس هر کس که به حقیقت تعلق دارد به ندای من گوش فرا می‌دهد» (انجیل یوحنا ۱۸:‏۳۷). و حتی مسیح هم اخطاری به ما می‌دهد، «برای کسی که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد داوری دیگر هست، همان سخنانی که گفتم در روز بازپسین او را محکوم خواهد کرد» (انجیل یوحنا ۱۲:‏۴۸). به همین دلیل خدا «می‌خواهد همگان نجات یابند و به معرفت حقیقت نائل گردند» (اول تیموتائوس ۲:‏۴). و «نمی‌خواهد کسی هلاک شود بلکه همگان به توبه گرایند» (دوم پطرس ۳:‏۹). پس به‌قول پولس در آتن، «خدا ... اکنون به همۀ مردمان در هر جا حکم می‌کند که توبه کنند. زیرا روزی را مقرر کرده که در آن به‌واسطۀ مردی که تعیین کرده است، جهان را عادلانه داوری خواهد کرد و با برخیزانیدنش از مردگان همه را از این امر مطمئن ساخته است» (اعمال رسولان ۱۷:‏۳۰ و ۳۱). تنها راه نجات و آزادی از مجازات گناه فقط از طریق توبه و ایمان به عیسی مسیح می‌باشد و چون ما می‌دانیم سرنوشت آنانی که از ایمان به مسیح امتناع می‌کنند چیست، باید بدون اتلاف وقت در جستجوی خدا باشیم و عشق به حقیقت را بپذیریم تا نجات بیابیم.

۱۳۹۳ بهمن ۲۲, چهارشنبه


توبه یعنی چه‌؟ چرا برای بعضی توبه کردن کاری است دشوار یا غیرممکن‌؟ چطور است که بعضی از ایمانداران‌، بعد از توبه باز همان گناهان را انجام می‌دهند؟ آیا یک ایماندار هم لازم دارد توبه کند؟ برای اینکه به این سؤالات پاسخ درست بدهیم‌، باید تعلیم کلام خدا را در خصوص توبه دقیق‌تر بررسی کنیم‌.
پیام خداوند ما عیسی مسیح از همان آغاز بسیار روشن بود:‌ «توبه کنید زیرا ملکوت آسمان نزدیک است‌!» (متی ۴:‏۱۷). بعد از صعود مسیح به آسمان‌، پطرس به مردمی که در روز پنطیکاست به سخنان او گوش می‌دادند، فرمود:‌ "توبه کنید!" (اعمال ۲:‏۳۸).
توبه دروازۀ ورود به ملکوت خداست‌. توبه نخستین قدم در جادۀ روحانیت است‌. توبه فصل اول کتاب حیات جاودانی است‌.
باز شدن چشم‌!
خداوند ما عیسی مسیح در حکایت "پسر گمشده‌"، معنی توبه را به‌گونه‌ای بسیار دقیق و روان‌شناسانه برای ما شکافت (لوقا ۱۵). در این حکایت می‌بینیم که پسر گمشده در اثر فشارها و مصائب زندگی‌، متوجه وضع وخیم خود می‌شود. مسیح فرمود:‌ «آخر به خود آمد!» (آیه ۱۷). نخستین قدم در فرایندِ بازگشتِ پسر گمشده بسوی پدر، همین بود:‌ او به خود آمد. به کلامی دیگر، چشمان او به روی وضعیت واقعی خود باز شد.
او خود را آنطور که بود دید!
این اساس و پایه روحانیت واقعی است‌. مشکل ما انسانها، چه ایماندار و چه بی‌ایمان این است که متوجه وضعیت خود نیستیم‌. خیلی از اوقات‌، ما خود را آنطور که هستیم نمی‌بینیم‌. ما خود را آنگونه می‌بینیم که دوست داریم ببینیم‌. ما تصویر ایده‌آلی از خویشتن می‌سازیم و تمام عمر، خود را با آن فریب می‌دهیم‌. کاش که همۀ ما بتوانیم مثل پسر گمشده وضعیت واقعی خود را ببینیم‌.
مسیحیت تغییر دین نیست‌!
ما ایمانداران وقتی می‌خواهیم کسی را بسوی مسیح رهبری کنیم‌، با یک مسأله حساس و حیاتی روبرو هستیم‌:‌ آیا او را مسیحی می‌کنیم یا کمکش می‌کنیم تا وضعیت خود را آنطور که هست ببیند؟ یکی از علل ضعف مسیحیان این است که از این "اساس و پایۀ محکم روحانیت‌" برخوردار نیستند. پایۀ زندگی روحانی ما سست است‌. مسیحیت یعنی هشیاری و آگاهی دائمی نسبت به خویشتن‌. مسیحیت یعنی دیدنِ فقر روحانی خود! مسیحیت یعنی باز بودنِ دائمی چشم‌!
خودکاوی‌
چه آنانی که می‌خواهند برای نخستین بار توبه کنند، و چه آنانی که قبلاً توبه کرده و اکنون ایماندار هستند، باید همواره چشمان خود را به روی وضعیت خود باز نگاه دارند. مسیحیت تغییر دین نیست‌؛ مسیحیت یک زندگی هشیارانه و آگاهانه است‌؛ شخص مسیحی باید دائماً زندگی خود را تفتیش کند. او باید در نور زندگی کند (اول یوحنا ۱:‏۷). در نور، همه چیز آشکار است‌؛ همه چیز دیده می‌شود. یک مسیحی باید دائماً از طریق خودکاوی‌، بکوشد اشتباهات و کوتاهی‌های خود را بیابد و آنها را اصلاح کند و در راه اعتلای کنش و منش خود تلاش کند .
تغییر فکر
پسر گمشده بعد از آنکه به خودآگاهی رسید، به خود گفت‌:‌ «برخاسته‌، نزد پدر خود می‌روم و بدو خواهم گفت‌...» (آیه ۱۸). به‌عبارت دیگر، وقتی پسر گمشده وضعیت خود را آنطور که بود دید، طرز فکر خود را تغییر داد.
تغییر دیدگاه و نگرش‌، تغییر طرز فکر، نتیجۀ منطقی بازشدنِ چشم می‌باشد. اگر کسی چهرۀ ناآراستۀ خود را در آینه ببیند و هیچ فکری برای آراستنِ خود نکند، قطعاً شخص نامتعادلی است‌. هر گاه وضع واقعی خود را دیدیم‌، باید چاره‌ای بیندیشیم‌. باید نگرش و فکر خود را تغییر دهیم‌.
هر تغییری در انسان‌، ابتدا از فکر شروع می‌شود. فکر شخص را عوض کنید تا رفتارش هم عوض شود. اینجاست که می‌بینیم عقاید و باورهای انسان چه نقش مهمی را در رفتار او ایجاد می‌کند. اینجاست که متوجه می‌شویم چرا پیروان ادیان مختلف منش و کرداری متفاوت دارند. مکتبی که به پیروانش محبت و گذشت و فروتنی و بزرگواری و راستی را تعلیم می‌دهد، در واقع بینش و نگرش و طرز فکر پیروان خود را به آنگونه شکل می‌دهد. اگر می‌خواهید رفتارتان در یک مورد خاص تغییر کند، ابتدا نظر و دیدگاهتان را در خصوص آن مورد تغییر دهید.
عملی ساختنِ طرز فکر جدید
بعد از آنکه طرز فکر و نگرش انسان تغییر یافت‌، باید این تغییر را در عمل پیاده کند. پسر گمشده «در ساعت برخاسته‌، بسوی پدر خود متوجه شد...» (آیه ۲۰). انسان توبه‌کار متوجه خطای خود می‌شود، فکرش را در خصوص آن رفتارِ نادرست اصلاح می‌کند، و بعد از آن‌، قدمی عملی برای تغییر رفتار بر می‌دارد.
بسیاری از ما در مرحلۀ تغییر فکر باقی می‌مانیم‌. فکرمان را عوض می‌کنیم اما حاضر نیستیم در عمل کاری انجام دهیم‌. توبه واقعی در عمل دیده می‌شود.
عملی ساختنِ دیدگاه جدید کاری است سنگین‌. باید بهایی پرداخت‌. این بها زیر پا گذاشتن عزت نفس‌مان است‌. دیگران شاید در مورد پسر گمشده چنین می‌گفتند:‌ "بالاخره از کردۀ خود پشیمان شد... او عرضۀ این کارها را ندارد... می‌دانستم که برمی‌گردد..." اما گفته دیگران برای او مهم نبود. او حاضر بود در این راه‌، تحقیر و تمسخر دیگران را بپذیرد.
جبران‌
اما توبه واقعی به اینجا هم ختم نمی‌شود. بسیاری از اوقات لازم است رفتار گذشته را جبران کنیم‌. زکای باجگیر نه فقط روش زندگی خود را عوض کرد، بلکه بر آن شد که لطمات و صدماتی را که بر دیگران وارد ساخته بود، جبران کند (لوقا ۱۹:‏۱-۱۰).
بسیاری از اوقات ما از رفتار خود با دیگران پشیمان می‌شویم‌، احساس غم می‌کنیم‌، نزد خدا هم اعتراف می‌کنیم‌، اما به‌خاطر غرور و عزت نفس‌مان‌، حاضر نیستیم نزد طرف مقابل اعتراف کنیم و از او عذرخواهی نماییم و رفتارمان را جبران کنیم‌. یا اگر هم عذرخواهی می‌کنیم‌، هزار جور "اما و اگر" می‌آوریم و به‌نوعی تقصیر را به گردان او می‌اندازیم‌. توبه واقعی مستلزم عذرخواهی بدون قید و شرط است‌.
خداوند عطا کند که چنین حالتی از توبه‌، نه فقط در نوایمانان‌، بلکه در همه ایمانداران همواره دیده شود. «خوشابحال مسکینان در روح‌، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است‌!»