Translate

۱۳۹۳ دی ۳, چهارشنبه


یکی از چهار انجیل، پیام عیسی را چنین خلاصه کرده است: عیسی بشارت خدا را اعلام می‌کرد و می‌گفت: زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این بشارت ایمان آورید. انجیل در زبان یونانی یعنی بشارت یا خبر خوش. در آغاز معمولاً این بشارت خبر پیروزی در جنگ بود ولی بعدها به‌طور کلی برای هر خبرخوشی به‌کارمی‌رفت. در کاربرد مسیحی، انجیل یا خبر خوش به برقراری پادشاهی خدا برزمین اشارهدارد. این خبر خوش را نخستین‌بار خود عیسی اعلام کرد. یکی از چهار انجیل، پیام عیسی را چنین خلاصه کرده است: «عیسی بشارت خدا را اعلام می‌کرد و می‌گفت: زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این بشارت ایمان آورید.»
مقصود عیسی از پادشاهی خدا برقراری حاکمیت پرمحبت خدا بر زندگی انسانها بود، انسانهایی که از قدیم‌الایام بر ضد خدا طغیان کرده و حاکمیت او را رد کرده بودند. این گناه بشر به بیگانگی او با خدا، با همنوعان، با طبیعت و حتی با خودش منجر شده است. اما خدا انسان را به حال خود وانگذاشت بلکه ابراهیم و نسل او را برگزید تا از طریق آنها پادشاهی خدا دوباره بر زندگی انسانها برقرار شود و بشر از این ورطۀ گناه، تیره‌بختی و هلاکت رهایی یابد. یهودیان نمایندۀ همه نسل بشر بودند تا خدا برنامۀ بزرگ نجات را در میان آنها و نهایتاً از طریق آنها به اجرا بگذارد.
مهمترین آزمون اسرائیل آزمون شریعت بود. خدا قوم اسرائیل را از اسارت مصر رهانید و با آنها بر کوه سینا عهد بست. مسئولیت قوم در این عهد حفظ شریعت خدا بود. اما قوم در تجربۀ تاریخی خود نشان دادند که قادر به نگاه داشتن شریعت نیستند. شریعت به آینۀ تمام‌نمایی بدل شد که قلب مریض و عصیان‌زده اسرائیل و در واقع تمام بشر را به او نشان می‌داد. اسرائیل گناه آدم را تکرار کرد و به سرزمین اسارت بازگشت و بدین ترتیب پادشاهی خدا که چند صباحی از طریق موسی و برخی پادشاهان صالح اسرائیل به‌طور نسبی برقرار شده بود به پایان رسید.
اما خدا توسط انبیای اسرائیل وعده داد که نجات‌دهنده‌ای را برای رستگاری اسرائیل و همۀ نسل بشر خواهد فرستاد که آنها را از گناه و همۀ عواقب فردی و اجتماعی آن خواهد رهانید. این انبیا وعده دادند که از طریق این نجات‌دهنده که پادشاهی از نسل داود خواهد بود، خدا شخصاً به دیدار قوم خود و برای تفقد از همه نسل بشر خواهد آمد تا پادشاهی خود را بار دیگر در میان آنها برقرار کند. اشعیای نبی بیش از ۷۰۰ سال قبل از مسیح این خبر خوش را چنین اعلام می‌کند: «ای که به اورشلیم بشارت می‌دهی آوازت را با قوت بلند کن! آن را بلند کن و مترس و به شهرهای یهودا بگو که «هان خدای شماست!» اینک خداوند با قوت می‌آید و بازوی وی برایش حکمرانی می‌نماید ... او مثل شبان گلۀ خود را خواهد چرانید و به بازوی خود بره‌ها را جمع کرده، به آغوش خویش خواهد گرفت ...» (اشعیا ۴۰:‏۹-۱۱).
وقتی عیسی انجیل یا خبر خوش را اعلام می‌کرد مقصودش تحقق وعده‌هایی نظیر این بود. او اعلام می‌کرد که از طریق او خدا به دیدار بشر آمده تا او را از اسارت گناه برهاند و پادشاهی خود را بار دیگر بر زندگی او برقرار کند. عیسی با مرگ خود مجازات گناه انسان را بر خود گرفت و با رستاخیز خود از مردگان انسان نوینی را خلق کرد. از همین رو بعدها شاگردان او واژۀ انجیل یا خبر خوش را در اشاره به کار رهایی‌بخش عیسی به کار بردند. بدین ترتیب انجیل از بشارت خودِ‌ِ عیسی به بشارتی دربارۀ عیسی تبدیل شد. این بشارت آن است که خدا در عیسی به سراغ بشر آمده تا گناهان او را بیامرزد و به او تولدی تازه ببخشد و پادشاهی پر محبت خود را بر زندگی او برقرار کند. شرط دست یافتن به این موهبت، اذعان و اقرار به گناهان و توبه قلبی و جدی از آنها و ایمان آوردن به کار رهایی‌بخش مسیح و تسلیم کامل زندگی به او است. 

۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه


آیا تا به‌حال شده پیش خود فکر کنید رنجی درونی دارید که کسی نمی‌تواند شما را در تحمل و یا درمان آن یاری کند؟ آیا برای‌تان پیش آمده که برخی از مشکلات خود را با شبان و یا دوستی درمیان بگذارید و آنها بگویند: «روح بد یا دیو داری!» شاید هم گفته باشند: «دعا کن و کتاب‌مقدست را بخوان، همه چیز درست می‌شود!» دکتر دیوید سیمندز، شبانی باتجربه و روان‌شناسی محقق، در این کتاب موضوعی بسیار حساس و در عین حال حیاتی را به بحث و بررسی می‌گذارد: «احساسات آسیب‌دیده». او بحث را با بررسیِ دو نگرش افراطی در مورد مشکلات احساسی آغاز می‌کند. یکی اینکه همۀ مشکلات روحی و احساسی منشاء روحانی و شریر دارند و دیگر اینکه مطالعۀ صِرف کتاب‌مقدس و دعا همۀ مشکلات را درمان می‌کند. بعد در پرتو تجربیات طولانی‌مدت خود در زمینۀ مشاوره و شبانی، صادقانه اعتراف می‌کند که تجربه چیز دیگری نشان می‌دهد. اگر چه منشاء معدودی از مشکلاتْ روحانی هستند و با روش‌های روحانی و دعا قابل درمانند، اما اغلب مشکلات ریشه در عواطف، احساسات و گذشتۀ افراد دارند و درمان‌شان نه صِرفاً با روش‌های روحانی بلکه با مشاوره، بررسی، تجزیه و تحلیل گذشتۀ فرد، و هم‌چنین رعایت دستورالعمل‌هایی صحیح امکان‌پذیر است. پر واضح است که خداوند در روند مشاوره، توسط روح‌القدس، کلامش و مشاوری متخصص فرد را یاری می‌کند تا ابتدا درک صحیحی از گذشتۀ خود به‌دست آورد و با واقع‌بینی ریشه‌های آسیب‌های احساسی را پیدا کند و سپس بتواند از تأثیرات مخرب‌شان آزاد شود. دکتر سیمندز داستان زندگی دختری به‌نام بتی را نقل می‌کند که در گذشته از خانوادۀ خود آسیب دیده و این گذشتۀ آسیب‌دیده، زندگی کنونی او را تحت تأثیر قرار داده و مستأصل کرده است. بتی طی مشاوره با کمک همه‌جانبۀ خداوند نه تنها دیدی صحیح نسبت به گذشتۀ خود و ریشه‌های آسیب‌های احساسی‌اش پیدا می‌کند و از دام تأثیرات مخرب‌شان آزاد می‌شود، بلکه خود تبدیل به مبشر و مشوقی می‌شود که خدا او را برای شفای دیگران به‌کار می‌برد. به‌قول دکتر سمندز، خدا گذشتۀ آسیب‌دیدۀ ما را مثل زباله‌هایی به مرکز بازیافت می‌برد و از آنها سوختی قوی به‌وجود می‌آورد که می‌تواند موتور زندگی کنونی ما را به حرکت درآورد.
یکی دیگر از بخش‌های بسیار مهم کتاب «شفای عزت‌نفسِ ضعیف‌مان» نام دارد که دکتر سیمندز در آن مرگبارترین اسحله‌ای را که شیطان برای تخریب شخصیت و زندگی ایمانداران به‌کار می‌برد مورد بررسی قرار می‌دهد. او در این بخش عوامل سازندۀ عزت‌نفس انسان را به تفصیل شرح می‌دهد و نقش آن را در سلامتی و بلوغ روحانی تشریح می‌کند. در یکی از بخش‌ها نیز موضوع «کمال‌پرستی» مورد بررسی قرار می‌گیرد که مانعی عمده در مسیر سلامتی و رشد شخصیت انسان است. دکتر سیمندز به زیبایی تشریح می‌کند که چگونه فرد کمال‌پرست همیشه از رسیدن به هدف خود، که اغلب دست‌نیافتنی است، ناکام می‌ماند و سرخورده می‌شود. فرد کمال‌پرست حتی خدا را مثل هدفی دست‌نیافتنی می‌بیند که هر چه بالاتر می‌رود به او نمی‌رسد. این کتاب خواننده را تشویق می‌کند که کمال‌طلب باشد نه کمال‌پرست. ما مسیحیان اگر چه در پی کمال و تعالیِ همه جانبه‌ایم ولی باید این را نیز بدانیم که انسانیم و محدود، و باید در حیطۀ توانایی‌های خدادادی‌مان حرکت کنیم. همچنین باید بدانیم که خدا هدفی دست‌نیافتنی نیست بلکه در مسیح و از طریق روح‌القدس خود را در دسترس ما قرار داده است و از ما انتظار ندارد کمال‌پرست باشیم. او از ضعف‌های انسانی ما آگاه است و در مسیر شفا و رسیدن به تعالی و کمال یاری‌مان می‌کند.

... ما دلیل تجسم او‌ییم. او ما را دوست داشت تا بدان حد که به‌خاطر نجات‌مان در جسم انسانی به دنیا آمد و در هیأت انسانی ظاهر شد ... هیچ‌کس قادر نبود فسادیافته را به نافسادی تبدیل کند، جز خودِ منجی که در ابتدا هستی را از نیستی آفرید. هیچ‌کس نمی‌توانست انسانی خداگونه بازآفریند مگر او که خودْ صورتِ خدای پدر بود. هیچ‌کس نمی‌توانست فناپذیر را جاودانی کند مگر خداوند ما عیسای مسیح که خودْ حیات و زندگی است.
هیچ‌کس جز «کلمه‌»، که نظم‌بخشِ جهان و پسر یگانۀ پدر است، نمی‌توانست در مورد پدر به انسان‌ها بیاموزد و بت‌پرستی را براندازد. او به میان ما آمد زیرا کفارۀ گناه آدمیان باید پرداخت می‌شد (زیرا همه باید می‌مردند). و پس از آنکه الوهیتش را با اعمالش ظاهر ساخت، معبد (یعنی بدن‌) خود را به‌جای همۀ آدمیان، چونان قربانی تسلیم مرگ کرد. او چنین کرد تا آدمیان را از زیر بار گناه نخستین آزاد سازد و ثابت کند که بر مرگ نیز اقتدار دارد، و نشان دهد که بدنش نوبر رستاخیزِ جمیع آدمیان از مرگ، و فسادناپذیر است ...
پس دو معجزه هم‌زمان صورت گرفت‌: نخست جمیع آدمیان با مرگ جسمانیِ خداوند مردند، و دیگر آنکه به‌واسطۀ اتحاد کلمه با این مرگ، قدرت مرگ و فساد نابود شد ... با مرگ او همه از نامیرایی و جاودانگی بهره یافتند، و با انسان شدنِ کلمه‌، مشیّت مقرر برای کائناتْ، و خالق و سرورشان‌، یعنی خودِ کلمۀ خدا، بر همگان آشکار شد. او انسان شد تا ما آدمیان، الهی شویم‌. خود را در بدنی انسانی آشکار ساخت تا ما بتوانیم پدر نادیده را بشناسیم، و بی‌حرمتیِ آدمیان را تحمل کرد تا ما وارث نامیرایی و جاودانگی شویم.

۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه







مفهوم عشاء

برای درک مفهوم عشاء باید به پیش زمینۀ تاریخی آن پرداخت. اسرائیلیان در شب پیش از خروج از مصر، در خانه‌های خود شامی را صرف می‌کردند که اجزای آن را نان فطیر، بره و شراب تشکیل می‌داد. در این مراسم سر خانه برای نان فطیر خدا را شکر می‌کرد و بعد برۀ فصح را می‌خوردند. پس از آن، قوم اسرائیل هر ساله به یادگار خروج از مصر، عید فصح را در اورشلیم برگزار می‌کنند. این عید، دومین جشن بزرگ یهود پس از عید خیمه‌ها قلمداد می‌شود. هر ساله اورشلیم پذیرای صدهزار نفر زائر بود که جشن فصح را به‌گونه‌ای برگزار می‌کردند که گویی خود از مصر بیرون آمده بودند. در واقع، شام فصح، نقطۀ آغاز تشکیل هویت اسرائیل در پرتو عملکرد خدا در تاریخ بود. زمان آغاز فصح روز پانزدهم ماه نیسان در تقویم‌نگاری یهود بود و این عید یک هفته به‌طول می‌انجامید. اما عیسی از شاگردان خود می‌خواهد تا یک روز زودتر این شام را تدارک ببینند (یوحنا ۱۹‏:۳۱). شاید شاگردان عیسی نیز متحیر بودند که هدف و مقصود عیسی از تغییر زمان این واقعه بنیادی چیست؟ حال آنکه مسیح هدفی بزرگتر در پی داشت. او نه فقط زمان این شام را عوض کرد، بلکه به آن محتوای جدیدی نیز بخشید.
مسیح به شاگردان خود فرمود که این شام را نه "به یاد فصح" بلکه به "یاد من" بجا آورید (لوقا ۲۲‌:‏‏۱۹). مسیح بذر تشکیل یک هویت تازه را برای شاگردانش پاشید. از این زمان به بعد، خروج از مصر و برۀ قربانی فصح محور تعریف قوم خدا قلمداد نمی‌شد، بلکه خدا خروج دیگری برای قومش تدارک دیده ‌است. خروجی که مؤسس آن عیسی و بره قربانی آن نیز خود عیسی است (یوحنا ۱‌:‏‏۲۹). عیسی در زمانی بر صلیب جان داد که در معبد اسرائیل بره فصح قربانی می‌شد. قوم خدا باید از این به بعد نه با نگاه به واقعه خروج بلکه با نگاه به صلیب خود را تعریف کنند. دیگر هیچ مانع نژادی هم‌چون آنچه که صرفاً برای یهودیان در خروج از مصر رخ داد نمی‌تواند جلوی تجلی این هویت تازه را بگیرد.
بله عزیزان، عشاء ربانی مجالی است که در آن دریابیم همۀ ما نقطۀ آغاز مشترکی داریم. نقطۀ آغازی که در آن مرگ عیسی عامل شکل‌گیری، هویت‌بخشی و تجلی قوم خداست. این شام در وهلۀ اول ما را دعوت می‌کند تا به‌عامل بنیادی پیوندمان در مسیح بیندیشیم. پیوندی که تماماً معطوف به بدن و خون اوست و هیچ ربطی به دستاوردهای بشری ما هر چند با شکوه ندارد. شام اتحاد ما را دعوت می‌کند که به‌خاطر قربانی مسیح به‌هم بپیوندیم.
از سوی دیگر، وقتی که به میهمانی شامی دعوت می‌شویم، هدف ما نه صرفاً استفاده از غذای مهمانی است بلکه می‌خواهیم از مصاحبت صاحب مجلس که شام را برای ما تدارک دیده ‌است نیز تغذیه شویم. شام مجال گفتگویی صمیمانه و پر از شادی با مهماندار است. شام نقطۀ جذاب و گرمابخش این مصاحبت است. بله دوستان، عشاء ربانی در وهلۀ دوم ما را به گفتگویی شادی‌بخش با صاحب مجلس، عیسی مسیح دعوت می‌کند. در این شام، او میزبان و ما میهمانیم. او ما را با لذت خدمت می‌کند و می‌خواهد هرچه دارد و هر چه هست به ما ارزانی دارد. برای پذیرایی از ما، حتی از جان خود نیز نمی‌گذرد. به‌راستی شرکت در این شام چه فرصت مغتنمی است که در آن از گرمای محبت میزبان‌مان مسیح برخوردار شویم.
شاید به‌خود بگوییم که من گناهکار لیاقت شرکت در این ضیافت محبت را ندارم. هنوز به آن درجه از قداست و خلوص نرسیدم تا در آن سهیم شوم. اما دوست عزیز، تنها مانع عدم شرکت، عدم اشتیاق خود شماست. با شادی به آغوش گرم خدا بیا که در آن قربانی گناهان ما مهیاست. یکی از حقایق عجیب پیرامون خدمت مسیح آن است که همیشه بدترین گناهکاران (مطابق معیارهای اجتماعی آن عصر) مجذوب شخصیت او می‌شدند. جاذبۀ مسیح بسیار نیرومندتر از دافعۀ اوست. گناهکاران در حضور او احساس پذیرش می‌کردند. در واقع در حضور او پاک می‌شدند. مسیح امروز نیز همان است. بله دوست عزیز، عشاء ربانی در وهلۀ سوم ما را دعوت می‌کند تا در محبت خدا سهیم شویم.

۱۳۹۳ آذر ۵, چهارشنبه


شادی چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید معرف وضعیتی است فراتر از عواطف صرف که در آن خداوند سرچشمۀ همۀ نیکویی‌ها و خوشی‌ها قلمداد می‌شود (مزمور ۱۶:‏۱۱، فیلیپیان ۴:‏۴ و رومیان ۱۵:‏۱۳). به یک معنا، شادی توشۀ زندگی مسیحی بر زمین (اول پطرس ۱:‏۸) و همچنین به یاد آورندۀ کیفیت حیات جاودانی است که شخص مسیحی در پادشاهی خدا از آن برخوردار خواهد بود (مکاشفه ۱۹:‏۷).
در عهدعتیق شادی با کل حیات ملی و مذهبی قوم اسرائیل ارتباط داشت. آن هنگام که قوم در رابطۀ مبتنی به عهد خود با یهوه بسر می‌بردند، شادی جزء لاینفک زندگی آنها بود. جشن‌ها و اعیاد گوناگون همگی گواه آن بودند که زیستن با یهوه سرشار از شادی و طراوت است. به‌قول مزمورنگار خوشا به‌حال آنانی که یهوه خدای ایشان است.
شادی تمامی ابعاد حیات قوم اسرائیل را در بر می‌گرفت، چه آن هنگام که برای عبادت به معبد می‌رفتند (مزمور ۴۲:‏۴، مزمور ۸۱:‏۱-۳) و چه زمانی که به شکلی خودجوش شادی خود را ابراز می‌کردند (مزمور ۸:‏۱۶). باید اذعان داشت که در یهودیت متأخرتر، (منظور نزدیک به تجسم خدا در مسیح) شادی در پرتو وقایع روزهای آخر تعریف می‌شد.
در عهدجدید و به‌خصوص در اناجیل هم‌نظر، شادی ثمرۀ اعلان آغاز پادشاهی خداست. در بدو تولد عیسی مسیح (لوقا ۲:‏۱۰) و همچنین ورود مظفرانۀ او به اورشلیم (مرقس ۱۱:‏۹ به بعد، لوقا ۱۹:‏۳۷) و همچنین پس از رستاخیز مسیح (متی ۲۸:‏۸)، شادی کیفیتی لاینقطع است که در سرتاسر خدمت مسیح که همانا منادی پادشاهی خدا بود دیده می‌شود. در انجیل یوحنا، عیسی شادی خود را به دیگران ارزانی می‌دارد (یوحنا ۱۱:‏۱۵ و ۲۴:‏۱۶). در اعمال رسولان، شادی خصلت بارز کلیسای اولیه بود زیرا که آنان به‌وضوح شاهد اعمال عجیب و عظیم خدا در عرصه‌های مختلف بودند (اعمال رسولان ۱۳:‏۵۲، ۸:‏۸، ۱۵:‏۳). پولس رسول واژۀ شادی را در رابطه با سه واقعیت به‌کار می‌برد. نخست زمانی که شخص به مسیح ایمان می‌آورد و در ایمان خود رشد می‌کرد (اول تسالونیکیان ۲:‏۱۹ به بعد و فیلیپیان ۲:‏۲). دوم، هنگامی که به‌خاطر ایمان به مسیح و رشد کلیسای او رنج را بر خود هموار می‌کنیم (کولسیان ۱:‏۲۴ و دوم قرنتیان ۶:‏۱۰). و سوم یادآوری این نکته که شادی ثمرۀ عمل روح خداست و از این رو بادوام و پویاست (غلاطیان ۵:‏۲۲).
 


روميان14

16  پس مگذارید که نیکویی شما را بد گویند. 17  زیرا ملکوت خدا اَکل و شُرب نیست بلکه عدالت و سلامتی و خوشی در روح‌القدس. 18  زیرا هر که در این امور خدمت مسیح را کند، پسندیده خدا و مقبول مردم است. 19  پس آن اموری را که منشأ سلامتی و بنای یکدیگر است پیروی نمایید. 20  بجهت خوراک کار خدا را خراب مساز. البتّه همه‌چیز پاک است، لیکن بد است برای آن شخص که برای لغزش می‌خورد. 21  گوشت نخوردن و شراب ننوشیدن و کاری نکردن کهباعث ایذا یا لغزش یا ضعف برادرت باشد نیکو است. 22  آیا تو ایمان داری؟ پس برای خودت در حضور خدا آن را بدار، زیرا خوشابحال کسی که بر خود حکم نکند در آنچه نیکو می‌شمارد. 23  لکن آنکه شکّ دارد اگر بخورد ملزم می‌شود، زیرا به ایمان نمی‌خورد؛ و هر چه از ایمان نیست گناه است. 

 

۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

24   پس هر که این سخنان مرا بشنود و آنها را بجا آرد، او را به مردی دانا تشبیه می‌کنم که خانهٔ خود را بر سنگ بنا کرد. 
25  و باران باریده، سیلابها روان گردید و بادها وزیده، بدان خانه زورآور شد و خراب نگردید زیرا که بر سنگ بنا شده بود. 
26  و هر که این سخنان مرا شنیده، به آنها عمل نکرد، بهمردی نادان مانَد که خانهٔ خود را بر ریگ بنا نهاد. 
27  و باران باریده، سیلابها جاری شد و بادها وزیده، بدان خانه زور آورد و خراب گردید و خرابی آن عظیم بود.

۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه



بسیاری از مسیحیان در سراسر دنیا بلوغ روحانی را تجربه نمی‌کنند. با گذشت زمان حتی محبت اولیه آن‌ها به مسیح نیز کم‌رنگ می‌شود وحتی در مواردی سلامت روحی و جسمی خود را نیز از دست می‌دهند.
ما ایمان داریم که مسیح پاسخ تمام مشکلات است و "حقیقت" مردم را آزاد می‌سازد. اما چرا بسیاری از کسانی که به مسیح ایمان آورده‌اند هنوز با مشکلات روحی مواجه هستند و حتی بعضی به‌دلیل کشمکش با مشکلات از ایمان خود نیز سرد شده‌اند؟ در واقع داشتن زندگی پیروز مسیحی مستلزم کوشش و تلاش فراوان است، در غیر این صورت نتیجۀ حاصله، چیزی جز یک زندگی منفعل مسیحی نیست. در این بین دشمن ما، شیطان نیز بی‌کار نمی‌ایستد و چنان افکار و ایده‌های خود را در ذهن فرد قرار می‌دهد تا او باور کند آن افکار، افکار خودش است.
نیل اندرسون، نویسندۀ کتاب پیروزی بر تاریکی که مدیر یکی از مؤسسات مسیحی است و در رشتۀ تعلیم و تربیت و الهیات مسیحی دارای درجۀ دکترا می‌باشد، به‌عنوان شبان کلیسا و استاد دانشگاه، سال‌ها تجربه کسب کرده است. زمانی که نویسندۀ این کتاب دوره‌های مشاورۀ مسیحی را می‌گذرانید، همسرش را که به‌مدت ۱۵ ماه بر اثر بیماری رنج کشیده بود از دست داد. او اعتراف می‌کند که با وجود آنکه در کلاس‌ها مطالب بسیاری آموخته و در طول خدمت تجربیاتی کسب کرده بود، اما در آن لحظات بحرانی تنها روح خدا به او قوت می‌بخشید و به نیروی تسلی‌دهندۀ الهی توانست با واقعیت کنار بیاید. دکتر اندرسون در رابطه با مشاورۀ مسیحی می‌گوید: «من به‌خوبی می‌دانم این قدرت را ندارم که کسی را آزاد سازم. تنها خدا می‌تواند این کار را انجام دهد. من نمی‌توانم قلب شکسته‌ای را ترمیم کنم، ولی خدا می‌تواند! او تنها مشاور عالی است!...»
دکتر نیل اندرسون بنا بر تجربیات شخصی‌اش در طی سال‌ها، دو کتاب موفق "پیروزی بر تاریکی" و "درهم شکنندۀ اسارت‌ها" را به‌رشتۀ تحریر درآورد.
کتاب پیروزی بر تاریکی که شامل ۱۳ فصل می‌باشد، به بحث در مورد دو موضوع اساسی یعنی شناخت هویت هر فرد مسیحی و بلوغ روحانی او می‌پردازد. در واقع این کتاب به دو بخش تقسیم شده است که نیمۀ اول جایگاه ما در مسیح را بررسی می‌کند. هر فرد مسیحی از همان ابتدا باید صادقانه با آنچه هست روبرو شود و خود را ارزیابی کند. در بخش دوم، نویسنده نبرد روحانی‌ای که در زندگی مسیحی با آن دست به‌گریبان هستیم را به ما خاطر‌نشان می‌سازد و یادآوری می‌کند که تنها به قوت روح‌القدس پیروزی نهایی حاصل می‌شود.
ما نمی‌توانیم زخم‌هایی که در طی سالیان بر روح و جسم‌مان ایجاد شده است را بپوشانیم. مسیح آمده است تا ما را شفا بخشد تا ما نیز بتوانیم در آزادی حاصله، وسیله‌ای باشیم برای آشتی دادن مردم با خدا.
یکی از نکات قوت این کتاب بیان تجربیات شخصی خود دکتر اندرسون می‌باشد. چیزی که بیشتر در اذهان مردم جای می‌گیرد مثال‌های زنده‌ای است از تجربیات افراد، که بیانگر کار خدا در اوج بحران‌های زندگی شخص می‌باشد. همچنین در این کتاب به‌وضوح نشان داده شده که چگونه یک مشاور می‌تواند رابطه‌ای صحیح با شخص مشورت‌گیرنده ایجاد نماید.
در انتها، کتاب راهنما مطالب مهّمِ هر فصل را که برای مطالعۀ گروهی بسیار مناسب می‌باشد به‌صورت خلاصه ارائه می‌دهد و در انتهای هر فصلِ راهنما، دعایی در رابطه با همان موضوع گنجانیده شده است.
خوانندگان عزیز، اگر احساس می‌کنید که از زندگی ایمانی خود راضی نیستید و طالب برکات بیشتری می‌باشید کتاب "پیروزی بر تاریکی" برای شما است. این کتاب دری تازه نیز بر روی افرادی که هنوز قلب خود را به مسیح نداده‌اند، می‌گشاید.

۱۳۹۳ مهر ۲۷, یکشنبه



بخشش در کتاب‌مقدس ریشه در ذات خدا دارد. عفو گناهکار و به‌یاد نیاوردن خطایای او، از قلب خدای فیاضی ساطع می‌گردد که مشتاقانه در پی اِعطای فرصتی دوباره به شخصِ خاطی است. از آنجا که خدای کتاب‌مقدس خدایی قدوس است، نمی‌تواند عدالت را زیر پا بگذارد و به‌یکباره گناه را ببخشد. این خدا در عهدعتیق به‌خاطر فیض و کَرَمِ خود، حیوانات قربانی را به‌جای جانِ خود شخص می‌پذیرفت. اما این فیض و کرمِ خدا در بخشش گناهان، در عهدجدید به اوج می‌رسد و خودِ خدا در وجودِ مسیح قربانیِ کاملِ گناه بشر می‌گردد. بدین ترتیب پایه و اساسِ بخشش در مسیحیت، بر واقعه‌ای ملموس و تاریخی استوار است.
خدایی که کتاب‌مقدس معرفی می‌کند، خدای عبوسی نیست که با اکراه و از سرِ ناچاری از گناهِ مخلوق خویش چشم‌پوشی ‌کند. او از خطایای انسان به‌عنوان بهانه‌ای استفاده نمی‌کند تا با به مجازات رساندن او، به‌اصطلاح درسِ عبرتی به مخلوق خود داده باشد. بلکه خدای کتاب‌مقدس حتی آنگاه که قومش از او نافرمانی می‌کنند و در برابر او می‌ایستند، باز لطف و رحمتِ خود را از آنان دریغ نمی‌دارد (نحمیا ۹:‏۱۷؛ دانیال ۹:‏۹). کتاب‌مقدس قاطعانه خدا را شخصیتی رحیم و رئوف معرفی می‌کند (خروج ۳۴:‏۶). خدایی که وقتی می‌بخشد، دیگر خطا و گناه را به‌یاد نمی‌آورد (مزمور ۱۰۳:‏۱۲؛ اشعیا ۳۸:‏۱۷، ۴۳:‏۲۵، ارمیا ۳۱:‏۳۴؛ میکا ۷:‏۱۹). اما بخشش در کتاب‌مقدس همواره فرایندی متقابل و دوجانبه است. برای برخوردار شدن از این بخشش باید قلبی نیازمند داشت. بخشش خدا گرچه کامل است، اما بدون واکنش مناسب از جانب شخص خاطی و ابراز نیاز او برای دریافت چنین بخششی، بی‌تأثیر خواهد بود. دیگر آنکه کسی که بخشش الهی را تجربه می‌کند، ‌باید او نیز دیگران را ببخشد (کولسیان ۳:‏۱۳ ؛ متی ۱۸:‏۲۳-۳۵). در واقع اگر روحیۀ بخشش بر رفتار و روابط فرد مسیحی حاکم نیست، باید جداً در رابطه خود با خدا تجدیدنظر کند (لوقا ۶:‏۳۷). به همین خاطر است که عیسی مسیح وقتی می‌خواهد طرز دعا کردن را به ما یاد دهد، از ما می‌خواهد به‌هنگام طلب بخشش از پدر آسمانی‌مان، خطاب به او اینطور دعا کنیم: «قرض‌های ما را ببخش، چنانکه ما نیز قرضدارانِ خود را می‌بخشیم...» (دعای ربانی، متی ۶:‏۱۲).

۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه




بسیاری از متفکرین دنیامدار عهد باستان، امید را فضلیت قلمداد نمی‌کردند بلکه آن را صرفاً توهمی ناپایدار می‌دانستند که به زندگی نیروی مثبت کاذب زودگذری می‌بخشید. پولس رسول چنین مردمانی را بی‌امید می‌نامد (افسسیان ۲:‏۱۲ و اول تسالونیکیان ۴:‏۱۳) زیرا که آنان خدا را از زندگی خود خارج کرده‌ بودند. مفهوم امید در کتاب‌مقدس برآیند عملکرد خدایی است که در تداوم با معنای حیات بشر حضور فعال دارد. چنین عملکردی وابسته به‌عمل انسان و شرایط او نیست بلکه تماماً معطوف به وعده‌های الهی است. برای نمونه هیچ عاملی نمی‌توانست ابراهیم و ساره را در کهن‌سالگی به ازدیاد نسل امیدوار کند. اما ایمان ابراهیم به خدایی که هیچ امری نزد او محال نیست و نیستی را به هستی می‌خواند سبب شد تا او در "امید" ناامیدی را به کنار بزند (رومیان ۴:‏۱۸).
در کتاب‌مقدس چشم‌انداز عمل خدا در گذشته و مشاهده عمل او در مسیح در زمان حال، اساس اطمینان برای تداوم کار خدا در آینده را به‌تصویر می‌کشد (دوم قرنتیان ۱:‏۱۰). به بیان دیگر، بهترین‌ها در راهند. در تعلیم عیسی مسیح، اشارات غیرمستقیمی به مقولۀ امید وجود دارد. او به شاگردانش فرمود، نگران آینده نباشند چرا که آیندۀ آن‌ها در دستان خدای مهربانی است که دوست‌شان دارد. رستاخیز مسیح از مردگان، امید شاگردان را احیایی بنیادین کرد. خدایی که مسیحیان نزد او دعا می‌کنند "خدای امید" نام دارد که قادر است شخص مؤمن را سرشار از شادی، آرامش و امید کند (رومیان ۱۵:‏۱۳). برخورداری از چنین امیدی، مؤمن را توانا می‌سازد تا از شادی‌های زودگذر و فانی چشم شسته (عبرانیان ۱۳:‏۱۴)، ره تقدس در پیش گیرد (اول یوحنا ۳:‏۲ و ۳) و با روحیه‌ای مثبت سختی‌ها را به‌جان بخرد. پرواضح است که چنین امیدی رابطۀ تنگاتنگی با ایمان دارد. قهرمانان ایمان باب یازدهم رساله عبرانیان به‌واقع قهرمانان امید نیز هستند. در عهدجدید بارها سه واژۀ ایمان، امید و محبت با هم ذکر می‌شوند (اول قرنتیان ۱۳:‏۱۳، اول تسالونیکیان ۱:‏۳، غلاطیان ۵:‏۵ و ۶، عبرانیان ۶:‏۱۰-۱۲ و اول پطرس ۱:‏۲۱ و ۲۲). امیدی که با محبت عجین است عاری از هر گونه خودخواهی است. بلی، ایمان، امید و محبت اصل زندگی یک مسیحی است.

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه











... ما دلیل تجسم او‌ییم. او ما را دوست داشت تا بدان حد که به‌خاطر نجات‌مان در جسم انسانی به دنیا آمد و در هیأت انسانی ظاهر شد ... هیچ‌کس قادر نبود فسادیافته را به نافسادی تبدیل کند، جز خودِ منجی که در ابتدا هستی را از نیستی آفرید. هیچ‌کس نمی‌توانست انسانی خداگونه بازآفریند مگر او که خودْ صورتِ خدای پدر بود. هیچ‌کس نمی‌توانست فناپذیر را جاودانی کند مگر خداوند ما عیسای مسیح که خودْ حیات و زندگی است.
هیچ‌کس جز «کلمه‌»، که نظم‌بخشِ جهان و پسر یگانۀ پدر است، نمی‌توانست در مورد پدر به انسان‌ها بیاموزد و بت‌پرستی را براندازد. او به میان ما آمد زیرا کفارۀ گناه آدمیان باید پرداخت می‌شد (زیرا همه باید می‌مردند). و پس از آنکه الوهیتش را با اعمالش ظاهر ساخت، معبد (یعنی بدن‌) خود را به‌جای همۀ آدمیان، چونان قربانی تسلیم مرگ کرد. او چنین کرد تا آدمیان را از زیر بار گناه نخستین آزاد سازد و ثابت کند که بر مرگ نیز اقتدار دارد، و نشان دهد که بدنش نوبر رستاخیزِ جمیع آدمیان از مرگ، و فسادناپذیر است ...

پس دو معجزه هم‌زمان صورت گرفت‌: نخست جمیع آدمیان با مرگ جسمانیِ خداوند مردند، و دیگر آنکه به‌واسطۀ اتحاد کلمه با این مرگ، قدرت مرگ و فساد نابود شد ... با مرگ او همه از نامیرایی و جاودانگی بهره یافتند، و با انسان شدنِ کلمه‌، مشیّت مقرر برای کائناتْ، و خالق و سرورشان‌، یعنی خودِ کلمۀ خدا، بر همگان آشکار شد. او انسان شد تا ما آدمیان، الهی شویم‌. خود را در بدنی انسانی آشکار ساخت تا ما بتوانیم پدر نادیده را بشناسیم، و بی‌حرمتیِ آدمیان را تحمل کرد تا ما وارث نامیرایی و جاودانگی شویم.





 لوقا ۱۰:‏۲۵-‏‏‏‏۲۸ – مَتّی ۲۲:‏۳۴-‏‏‏‏۴۰؛ مَرقُس ۱۲:‏۲۸-‏‏‏‏۳۱
روزی از فقها یکی بر آن شد تا عیسی را به پرسشی، بیازماید. گفت: «ای استاد، چه کنم تا وارث حیات جاودان شوم؟»
عیسی پاسخ داد: «در تورات چه آمده است؟ از آن چه می‌‌دانی؟»
گفت: «‌‌”خداوندْ خدایت را با تمامی دل و جان و قوّت و فکر محبت کن“؛ و ”همسایه‌‌ات را همچون خویشتن محبت نما.“»
عیسی گفت: «پاسخی شایسته دادی. چنین کن که حیات خواهی داشت.» 
امّا او به قصد تبرئۀ خویش از عیسی پرسید: «ولی همسایه‌‌ام کیست؟»
عیسی پاسخ داد: «مردی از اورشلیم به اَریحا می‌‌رفت. در راه به‌‌چنگ رهزنان افتاد، و عریانش کردند، و کوفتند، و نیمه‌‌جان رها کردند و برفتند.
از قضا کاهنی از آن راه می‌‌گذشت. امّا چون آن مرد بدید، راه کج کرد و از سوی دیگر برفت.
مردی لاوی نیز از آنجا می‌‌گذشت. او نیز چون آن مرد بدید، راه کج کرد و از سویی دیگر برفت.
امّا رهگذری سامری، چون بدانجا رسید و آن مرد بدید، دلش بر او بسوخت.
نزد او برفت و زخمش را شراب ریخت و مرهم نهاد و ببست. سپس او را بر حمار خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و پرستاری کرد.
روز بعد، دو دینار به صاحب کاروانسرا داد و گفت: ”از این مرد پرستاری کن و اگر بیش از این خرج کردی، چون بازگردم تو را خواهم داد.“
حال در نظرت کدام‌‌یک از این سه تن، همسایۀ مردی بود که به‌‌چنگ رهزنان افتاد؟»

پاسخ داد: «آن که بر او ترحم کرد.» عیسی گفت: «تو نیز برو و چنین کن.»